علامه محمد حسین طباطبایی(ره)

نگاهی به حیات عرفانی عارف سترگ و حکیم الهی

در بیانات آیت الله جوادی آملی حفظه الله.

علاّمه طباطبایی در دوران زندگی خود با سهرها در سَحَرها انس داشت و در آن لحظات به تهجّد و راز و نیاز میپرداخت. البته اشک و آه ایشان منحصر در این ساعات خاص نبود، به طوری که هنگام قرائت و تفسیر قرآن کریم، وقتی به آیات رحمت، غضب، توبه و… میرسیدند، منقلب میشدند. استاد علاّمهِ بر این پایه بود که توانست دفاین عقول و علوم خود و دیگران را برانگیزد و خویش را به اوج سپهر برساند. ایشان بر همین اساس و با اشک اسحار و ناله های خود به طهارتی دست یافت که محضر ایشان مبارک و تأثیرگذار بود.

حکیم سهروردی، صاحب کتاب عوارف المعارف، تنها درس کسی را مفید و سودمند میدانست که محضر و نگاه سازنده داشته باشد: «من لا ینفعک لَحْظُه لا ینفعک لَفْظُه؛ عالمی که محضر و نگاهش انسان را عوض نکند، درسش سودمند نیست.» آنکه دیدارش مغناطیس نباشد، لفظش هم سودمند نخواهد بود.

چه بسیار کسانی که درس میخوانند و درس میگویند؛ امّا در پایان، عوام میمیرند. آنان نه درسشان مفید است نه تحصیلشان ثمربخش. قرآن کریم درباره چنین کسانی میفرماید: «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلی‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً ؛ برخی از شما تا دوران فرتوتی بازگردانده میشوید؛ امّا پس از آنهمه دانش اندوزی و فراگیری علوم، در آن هنگام چیزی نمیدانید.» (سوره نحل، آیه ۷۰).

اگر علاّمه توانست در عالم اسلام منشأ اثر باشد و تفسیر قیم المیزان را به ارمغان آورد و به مدارج عالی عرفانی راه یابد و در این راه شاگردان بسیاری تربیت کند، همگی به یمن این بود که در کنار درس و بحث، به معرفت وجود خویش پرداخت و به برکت خضوع و خشوع و خشیت الهی، عرش وجودش را بر کوثر لابه و ناله استوار و آنگاه بر فرش طبیعت غلبه کرد و با جهادی بی امان، پیروزی خود را با سلاح اشک به نتیجه رساند.

 عمل به علوم

اگر دانشمندانِ دینی به علم خود عمل نکنند، سبب بی رغبتی مردم به دانش دین، بلکه سبب بدبینی به اصل دین میشود. در برخی روایات آمده است که اگر دانشمندان، علم را آن گونه که هست، حمل کنند و حق آنرا ادا سازند، خداوند آنان را دوست خواهد داشت و محبوب فرشتگان نیز خواهند بود، ولی اگر برای دنیا بار علم را به دوش کشیدند و خشنودی خداوند را منظور نداشتند، مبغوض درگاه خداوند خواهند بود.

امیرمؤمنان علیه السلام میفرماید: اگر میبینید گروهی حاضر نیستند در زمره دانشمندان علوم دینی درآیند و دانش دین را نمیآموزند، برای آنست که عالمان دین به علم خود عمل نمیکنند: «إنّما زهّد النّاس فی طلب العلم لما یرون من قلّه انتفاع من علم بلا عمل» (ارشاد القلوب، ج۱، ص۴۸)؛ «ربّ عالمٍ قد قتله جهلُه و علمه معه لا ینفعه» (نهج البلاغه، حکمت ۱۰۷٫) این گروه از دانشمندان در حقیقت جاهلند و دانش آنان سودی نمیبخشد، چنانکه در دعا نیز میخوانیم: خدایا به تو پناه میبرم از دانشی که سود نبخشد: «اللّهمّ إنّی أعوذ بک… من علمٍ لا ینفع» (مصباح المتهجّد، ص۶۶؛ مفاتیح الجنان، تعقیب نماز عصر).

استاد علاّمه طباطبایی به شایستگی، علم دینی را حمل میکرد و محبّ خدا و اولیای الهی بود، لذا هم محبوب خدا و هم محبوب فرشتگان بود. در زیارت امین الله آمده است: «… مُحبّهً لصفوه أولیائک، محبوبهً فی أرضک و سمائک.» (مصباح المتهجّد، ص۲۸۶).

آثار فیض الهی از بیان و بنان ایشان جاری بود و دانش او سبب فخرفروشی نشد، چرا که از آفتهای بزرگ علم، حبّ ریاست است و این مرد بزرگ، شدیداً از آن گریزان بود. او نمیخواست علم و دیگر حسناتی که خداوند به او افاضه کرده بود، به سیئه تبدیل شود و ریسمان متین الهی که میتواند سبب رُقّی و صعود باشد، عامل هبوط و سقوط گردد.

 تقوای الهی

 مهمترین عامل تقرّب به سوی خداوند، تقواست که ثمره امتثال دستورهای الهی است: «یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُون» (سوره بقره، آیه ۲۱) اساسیترین شرطِ صلاحیتِ شاگردی خداوند، پرهیزگاری است: «واتَّقوا اللهَ ویعَلِّمُکمُ اللهُ واللهُ بِکلِّ شی ءٍ عَلیم» (سوره بقره، آیه ۲۸۲) متعلّمی که فیض اسمای خدا را در قلمرو عَین تلقّی کرد، فوز آنها را در منطقه علم فرا میگیرد و جامع بین علم و معلوم میشود.

محور اصلی تعلیم الهی همانا حقایق اسمای حسناست که برای تعیینِ خلیفه و استحقاق کرامت و شأنیتِ مسجود فرشتگان شدن است: «وعَلَّمَ ءادَمَ الاَسماءَ کلَّها» (سوره بقره، آیه ۳۱)، زیرا گرچه خداوند به هر چیزی عالم است و گاهی برخی از فروع جزئی را به گروهی خاص میآموزد: «وما عَلَّمتُم مِنَ الجَوارِحِ مُکلِّبینَ تُعَلِّمونَهُنَّ مِمّا عَلَّمَکمُ الله» (سوره مائده، آیه ۴)؛ لیکن مدار اصیل تعلیم الهی نسبت به اتقیا همان اسمای حسناست که مصداق کامل تعلیم است و بر اثر بی نیازی از ذکر متعلّق آن، در آیه مزبور یاد نشده است.

اینکه علاّمه طباطبایی در حدّ خود دارای قدرت تشخیص فرق بین حق و باطل و صدق و کذب بود و توانست به خوبی از عهده سباحت در بحرِ تفسیر وحی برآید، بر اثر همان تقوای درونی و وارستگی روحی و به سبب وعده ای بود که خداوند به تقوا پیشگان داده و بر اساس آن مقرّر کرده است که انسان با تقوا در هیچ اندیشه ای وا نماند و در هیچ مشکل علمی فرو نرود و راه را با دستان خود برای اهل تقوا بگشاید: «ومَن یتَّقِ اللهَ یجعَل لَهُ مَخرَجا» (سوره طلاق، آیه ۲).

 اخلاق قرآنی

درباره حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وارد شده است که اخلاق ایشان قرآن بود: «کان خلقه القرآن» (مسند احمد بن حنبل، ج۶، ص۱۶۳، ۹۱)؛ یعنی اگر عصاره زندگی رسول مکرّم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم به شکل کتاب تدوین یابد، قرآن کریم خواهد بود و اگر قرآن کریم به صورت یک انسان درآید، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خواهد شد. شاگردان مکتب پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم نیز که یکی از آنان استاد علاّمهِ بود، به همان اندازه که به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم انتساب و اقتدا داشتند، اخلاقشان قرآنی بود.

علاّمه طباطبایی فرهیخته ای بود دارای عدل، تقوا، تواضع، ادب، زهد، احسان، قناعت، صفا، صمیمیت، رأفت و دیگر فضایل قرآنی انسانی، زیرا وی عمری در خدمت قرآن کریم زندگی کرد و درباره قرآن سخن گفت، نگاشت و نشر داد و بر این پایه، هم معارف قرآن در جانش مستقر شده بود و هم آثار قرآن مجید در سیره آموزنده او به خوبی مشهود بود. هر آیه ای را که خدای سبحان در قرآن کریم نصب العین انسان کامل میداند، در سیمای این مرد بزرگ و مفسّر عظیم الشأن یافت میشد. مجلس او مجلس ادب اسلامی و خلق الهی و سرشار از برکات علمی و معنوی بود و «ترک اولی» کمتر در ایشان اتفاق میافتاد. نام هیچ کس را به بدی بر زبان نمیراند و بدِ کسی را نمیخواست، بلکه خیر و سعادت همگان را آرزو داشت.

اگر رنجی به ایشان میرسید، برای رضای خداوند، صابرانه آن را تحمّل میکرد و شکیبایی را از دست نمیداد. صبر و شکر ایشان فراوان و اهل حلم و انابه بود و چون در برابر حق خاضع بود، هرگز به فکر جاه و مقام نبود و در مجالس ایشان هرگز زخارف دنیا مطرح نمیشد و هیچگاه سخن از این نبود که چه کسی به چه مقام و نوایی رسیده است.

ایشان نسبت به پرسشگران، بسیار رئوف و مهربان بود و در مجالس به هر پرسشی پاسخ مناسبی میداد و ویژگی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم: «بِالمُؤمِنینَ رَءوفٌ رَحیم» (سوره توبه، آیه ۱۲۸) در حدّ و سعه وجودی ایشان آشکار بود. وی سعی داشت هر سؤالی را که در زمینه معارف و حقایق الهی از ایشان میشد، پاسخ گوید؛ پاسخی درخور و شایسته فهم پرسشگر.

از حضرت عیسی علیه السلام سؤال شد که با چه کسی همنشین باشیم؟ فرمود: من یذکرکم الله رؤیته و یزید فی علمکم منطقه و یرغّبکم فی الاخره عمله (تحف العقول، ص۴۴؛ بحار الأنوار (ط- بیروت)، ج‏۱، ص: ۲۰۳)؛ در مجلس کسی حضور یابید که دارای سه ویژگی باشد:

۱- دیدار او شما را به یاد خدا اندازد.

۲- گفتار و اندیشه او بر منطق و دانش شما بیفزاید و فرهنگ فکری او بالندگی دهد.

۳- کردار او شما را به آخرت تشویق کند. این سه اصل در وجود علاّمهِ مشاهده میشد؛ هم تقوا و وارستگی داشت و از این رو بین حق و باطل بخوبی تشخیص میداد و هم نورانیتی داشت که در حدّ خود در هیچ مسئله ای از مسائل جهانبینی، معرفتی و شهودی، درمانده و بدون تحلیل نبود و در واقع، خداوند معلّم او بود و استادانی چیره دست را به تربیت او واداشت و از شاگردانی دانشمند برخوردار شد که هر یک در آسمان فضیلت و معرفت، ستارگانی بودند که گرداگرد آفتاب وجودش میگشتند و پس از وفاتش سپهر دانش را زینت بخش گشتند.

 زهد

دنیا کوچکتر از آن بود که ایشان را به خود وابسته کند و رازش اینست که خداوند در قرآن به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید: درخت دنیا هرگز برای کسی میوه ای نمیشود که از آن خرسند گردد، بلکه ثمر آن هماره در حدّ شکوفه است و وقتی این شکوفه بخواهد میوه شود، بر اثر سرمای زودرس میریزد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز توجّه میدهد که دنیاگرایان در سرزمین سردسیری درخت غرس کرده اند و نمیدانند که چنین درختی هرگز میوه نمیدهد: «ولاتَمُدَّنَّ عَینَیک اِلی ما مَتَّعنا بِهِ اَزوجًا مِنهُم زَهرَهَ الحَیوهِ الدُّنیا لِنَفتِنَهُم فیهِ ورِزقُ رَبِّک خَیرٌ واَبقی» (سوره طه، آیه ۱۳۱)؛ زنهار که به آنچه اصنافی از ایشان را برخوردار کردیم بنگری، چرا که فقط شکوفه زندگی دنیاست تا ایشان را در آن بیازماییم و بدانکه روزی پروردگار تو بهتر و پایدارتر است.

بنابراین، زندگی دنیا در حدّ یک شکوفه است و هرگز به بَر نمینشیند و دنیا چون انسان را از یاد خدا غافل میکند، پَست است و جاه، مال، فرزند و همسر هم احیاناً در مظانّ آن قرار میگیرند، از این رو علاّمه هرگز در فکر میوه چیدن از این درختی نبود که باری جز شکوفه ندارد. او در برابر رزق دنیا، معارف، حقایق و علوم الهی را شجره طوبا و رزق کریم میشمرد. این درخت طیب، ریشه، ساقه و میوه اش پاک و پاکیزه است، از این رو خود را به مسائل دنیا متوجه و آلوده نمیساخت.

همان زهدی که در کلمات پیشوایان دین و در آیات قرآن کریم آمده است، در وجود علاّمه طباطبایی جلوه گر بود. در کلمات معصومان علیهم السلام، زهد در دو جمله بیان شده است: «هرگاه چیزی از دست دادید، اندوهگین نشوید و وقتی چیزی به شما رسید، فرحناک نگردید؛ لِکیلا تَأسَوا عَلی ما فاتَکم ولاتَفرَحوا بِما ءاتکم» (سوره حدید، آیه ۲۳)، زیرا مواهب دنیا چنانست که با آمدنش چیز ارزشمندی نصیب انسان نمیشود و چون میرود، شیء ارجمندی از کف او نرفته است، پس نه آمدن آن نشاط آور است و نه رفتن آن اندوه زا، زیرا در دادن و گرفتن آن آزمایش خداوند است.

باری، معنای زهد، روی گردانی از چیزی است که ذاتاً کم ارزش یا بیمقدار است، بنابراین زاهد راستین کسی است که از دنیای بیمقدار و کم ارزش اعم از مال، مقام و جاه رویگردان باشد و ارزشی برای آن قائل نباشد و ولی زاهد خدا کسی است که از این ناحیه، نه از کسی بهراسد و نه غم و اندوهی به خود راه دهد: «اَلا اِنَّ اَولِیاءَ اللهِ لاخَوفٌ عَلَیهِم ولاهُم یحزَنون» (سوره یونس، آیه ۶۲)

ما این حقیقت را در تمام مدتی که در محضر علاّمهِ بودیم، ادراک میکردیم. ایشان گاهی از سالیان سختی یاد میکرد که متّفقین در تبریز بودند و هیچ گونه آرامشی نبود. ایشان میفرمود: «سالیانی بر من گذشت که هیچ آرامشی نداشتم»، در حالی که ایشان بسیاری از رساله های عمیق فلسفی را در همان دوران ناآرامی آذربایجان نوشته اند. ایشان گرچه آرامش ظاهری نداشت؛ ولی چون از بنیادی مستحکم برخوردار بود، چیزی ایشان را متزلزل نمیساخت و ترس و بیمی در او پدید نمیآورد که این خود نشانه زهد است.

زهد بدین معنا نیست که انسان دنیا را برای دنیا ترک کند؛ مثلاً لباس فاخر نپوشد و غذای مطبوع نخورد و بر مَرکب خوب سوار نشود تا نزد مردم، زاهد به حساب آید و محبوب شود، بلکه زاهد کسی است که غیر خدا را واگذارد و خدا را ترجیح دهد؛ نه اینکه متاع اندک دنیا را بدهد تا متاع بیشتر آخرت را دریافت کند یا مادّی را بدهد و به خیال خود، به معنوی برسد؛ روزه بگیرد و انفاق کند تا بهشت برین را به کف آورد. بهترین زهد آنست که فقط برای خدا از مادّیات و بهشت و حور و… بگذرد؛ نه به طمع دنیا و نه به طمع نعمتهای آخرت. اگر زاهدی از خداوند حور بخواهد، قصور دارد.

زهد راستین برای خدا و در خفاست تا مردم نفهمند او زهد دارد؛ در سیرت، زاهد و در صورت، عادی است، بر این اساس، ما زهد کامل را در وجود علاّمه طباطبایی میدیدیم. البته منشأ این زهد، همان بیان نورانی امیرمؤمنان علیه السلام است که فرمود: «عَظُمَ الخالق فی أنفسهم فصغر ما دونه فی أعینهم» (نهج البلاغه، خطبه ۱۹۳).

 شکیبایی و صبر

 در سالیانی که به حضور علاّمه شرفیاب میشدیم – بیش از ۲۶ سال – حوادث توانفرسایی رخ مینمود که در طی آنها هرگز حلم و بردباری را از دست نمیداد و به فکر انتقامجویی نبود و هر سخنی که بر ضدّ ایشان گفته یا نوشته میشد، تحمّل میکرد.

گرچه انسانها بدون دشمنِ کینه توز نیستند؛ ولی آنان که از ولایت، نور، نبوغ و فروغ بیشتری برخوردارند، دشمنان فراوانتری دارند: «اِنّا جَعَلنَا الشَّیطینَ اَولِیاءَ لِلَّذینَ لایؤمِنون؛ ما شیاطین را دوست و سرپرستان کافران قرار دادیم.» (سوره اعراف، آیه ۲۷). چون کفّار تحت ولایت شیطان قرار دارند، قهراً با پیامبران از درِ دشمنی وارد میشوند؛ لیکن علاّمهِ هرگز دشمن را با دشمنی طرد نمیکرد، بلکه با نیکی پاسخ میداد، زیرا قرآن فرموده است: «ولاتَستَوِی الحَسَنَهُ ولاَالسَّیئَهُ اِدفَع بِالَّتی هِی اَحسَنُ فَاِذا الَّذی بَینَک وبَینَهُ عَدوَهٌ کاَنَّهُ ولِی حَمیم وما یلَقّها اِلاَّالَّذینَ صَبَروا وما یلَقّها اِلاّذوحَظٍّ عَظیم؛ نیکی با بدی یکسان نیست؛ بدی را به آنچه بهتر است، دفع کن، آنگاه خواهی دید کسی که میان تو و او دشمنی است، همانند دوستی گرم و یکدل میگردد و این خصلت را جز کسانی که شکیبا بوده اند، نمییابند.» (سوره فصّلت، آیات 34-35) بنابر این اگر بدی را با خوبی پاسخگو باشیم، احسان کرده ایم که بالاتر از عدالت است: «اِنَّ اللهَ یأمُرُ بِالعَدلِ والاِحسن» (سوره نحل، آیه ۹۰).

علاّمه طباطبایی چون صاحب بهره فراوان از علم و عمل بود، به گونه ای عمل میکرد که دشمنِ خود را به دوست مبدّل میساخت و با دوستان با مهرورزی رفتار میکرد، چنانکه میسراید:

همی گویم و گفته ام بارها                   بود کیش من مهر دلدارها

غرض آنکه سنت صابران و شیمه شکیبایان، دفع دشمنی است نه دشمن، بلکه دشمن را به دوست متحول ساختن، شیوه شیرین و شیوای آنان است.

 شرح صدر در مناظرات علمی

علاّمه طباطبایی در حدّ خود وارث پیامبران بود و پیامبران همواره بحث آزاد را میپذیرفتند و با سعه صدر با آن برخورد میکردند. دعوت به بحث و احتجاج و استدلال، شیوه ای قرآنی است و استاد علاّمهِ معتقد بود سوره «انعام»، سوره احتجاج است و خدای سبحان در این سوره حدود چهل حجّت اقامه کرده و به احتجاج و بحث آزاد فراخوانده است. احتجاجهایی که از پیشوایان دین علیهم السلام به ثبت رسیده، گویای پشتیبانی آنان از بحث آزاد است. بدیهی است که وقتی انسان باورهایی یقینی داشته و به استواری پایه های اندیشه خود مطمئن باشد، از بحث آزاد هراسناک نیست. هراس، زمانی رخ مینماید که انسان از سرچشمه وحی و قرآن و سنّت بی بهره باشد.

با این پشتوانه و دستمایه شرح صدر است که انسان میتواند ریاست و سروری کند و جمله زیبای «آله الرّیاسه سعه الصدر» (نهج البلاغه، حکمت ۱۷۶) مصداق تامّش همین تریبونهای آزاد بین اندیشوران و صاحبنظران است؛ نه اعمال ریاستهای جاه طلبانه و اتّکا بر مادّه و طبیعت و اسراف و تبذیرهای مالی.

اگر وجود مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم صاحب نام و یادنامه ای بس رفیع و فرازمند گردید: «ورَفَعنا لَک ذِکرَک» (سوره انشراح، آیه ۴)، علّتش شرح صدر او بود: «اَلَم نَشرَح لَک صَدرَک» (سوره انشراح، آیه ۱) و اگر موسای کلیم علیه السلام از پیامبران اواللعزم گردید و مستضعفان را از دست مستکبران نجات داد، تکیه بر شرح صدر داشت: «رَبِّ اشرَح لی صَدری» (سوره طه، آیه ۲۵)، بنابراین شرح صدر، وصف ممتاز پیامبران الهی است و عالمان الهی که وارثان راستین آنانند، هر کدام در حدّ خود از این فیض فائز شده اند.

استاد علاّمه طباطبایی در تفسیر گرانسنگ المیزان نقل میکند که روزی ترسایان نجران برای گفتگو با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه آمدند و در مسجد پیامبر با رسیدن زمان عبادتشان، با شنیدن اذان و اقامه مسلمانان، ناقوسها را به صدا درآوردند. برخی از مسلمانان به اینکار آنان اعتراض و به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض کردند که ترسایان در حضور شما و در مسجد نباید ناقوس را که شعار رسمی آنان است به صدا درآورند! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «شکیبا باشید! سعه صدر به خرج دهید! ما کم کم از راه ارشاد و هدایت، ناقوس آنان را به اذان تبدیل میکنیم و عبادتهای بی روح و سردشان را به بندگی گرم و با روح مبدّل میسازیم.» (ر.ک: المیزان، ج۳، ص۲۶۴).

بر این اساس بود که علاّمهِ رخدادی را اینگونه نقل فرمود:

تابستانی در «دَرَکه» – اطراف تهران – به سر میبردم،  در آن سالها افکار کمونیستی و ماتریالیستی رایج بود، یکی از صاحبنظران مادّی اندیش و مارکسیست مایل بود با من به بحث آزاد بنشیند. چون بحث آغاز شد، حدود هشت ساعت، در روزهای طولانی تابستان، بحث ما به درازا کشید و عنصر محوری گفتمان را الحاد وی و توحید من تشکیل میداد و من همه سخنانِ ملحدانه او را با سعه صدر گوش میدادم. نرنجیدم و پرخاش نکردم و من برای اثبات ذات اقدس پروردگار از راه برهان صدّیقین سخن میگفتم. سرانجام علامت تأمل و تدبر در وی ظهور کرد. مدّتی بعد در پاسخ یکی از همفکران خود که از او پرسیده بود: در مناظره با آقای طباطبایی به کجا رسیدی؟ گفته بود: «آقای طباطبایی مرا موحّد کرد».

نمونه هایی از شرح صدر ایشان در تألیفات و نوشته های فارسی و تازی و نیز در مصاحبه ها به چشم میخورد که بسی حائز اهمیت است. راز این شرح صدر در پیروی از رسول مکرّم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و اقتدا به اوست و نشان آن نیز «تجافی از دار غرور» و «انابه به دار خلود» و «استعداد موت قبل از فوت فرصت» بود، چنان که ابن مسعود علامت شرح صدر را از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پرسید و آن حضرت این علامتهای سه گانه را برشمرد. (مکارم الاخلاق، ص۴۴۶؛ بحار الانوار، ج۷۴، ص۹۵).

 تواضع

چنانکه اشاره شد، حضرت استادِ در کمتر مسئله ای از مسائل معارف و حِکم قرآنی بود که تحلیل شایسته ای نداشته باشد؛ ولی اگر احیاناً مسائلی رخ مینمود که ایشان جوانب آنرا کاملاً بررسی نکرده بود، با شهامت کامل میفرمود: «نمیدانم» و این دقیقاً همان نصف علمی است که امیر مؤمنان علیه السلام تذکر داده است: «قول لا أعلم نصف العلم» (شرح غرر الحکم، ج۴، ص۵۰۳). این بدان معناست که انسانها ظرفیت فراگیری علم و کمال نامحدود را ندارند. کمال محدود آنست که انسان هرچه را میداند، با شهامت بیان کند و اگر نمیداند نیز بگوید نمیدانم. عالم حقیقی کسی است که آن شهامت عقلی را داشته باشد و این شهامت از نظر عقل عملی، کمال است و چنین کمالی نیمی از دانش و نیم دیگر آن، علم است.

حضرت استادِ نسبت به همگان متواضع بودند؛ امّا تواضع و عطوفت ایشان نسبت به شاگردان جلوه و ظهور دیگری داشت، به طوری که شاگردان را بسان فرزند خود میدانستند و برای آنان کرامت قائل بودند. شیوه ایشان در برخورد، چنان بود که انسان از حضور در مجلس و محضر ایشان، گذشته از بهره علمی، لذّت عاطفی میبرد و بهره وری از معارف، همراه با التذاذ از عواطف بود.

نکته :

از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم رسیده است: «أنا و علی أبوا هذه الأمه» (شرح غرر الحکم، ج۴، ص۵۰۳) عالمان دین که به آن حضرت ائتسای کامل دارند، همین تعبیر عاطفی را نسبت به متعلمان خود دارند، لذا معلّم به مثابه پدر تلقی میشود. تواضع حضرت استاد مانند دیگر ویژگیهای اخلاقی آن بزرگوار، یک روش عملی بود که بر روحیه و اخلاق اطرافیان تأثیرگذار بود و نوعی درس اخلاق به شمار میرفت. نظر ایشان درباره درس اخلاق نیز از همین روش عملی برگرفته میشد، به طوری که در برابر تقاضاهای مکرّری که از ایشان برای برگزاری درس اخلاق میشد، میفرمود: اخلاق، درسی نیست، بلکه یک روش عملی است؛ باید سیره انسان و رویکرد عملی او آموزنده باشد؛ مثلاً اگر بگوییم باید با تواضع و با توکل بود و… این سخن، سهم ناچیزی از مشکلات اخلاقی را حلّ میکند؛ امّا وقتی خود متواضع و متوکل بودیم و رفتار متواضعانه و متوکلانه داشتیم، دیگران با دیدن تواضع و توکل ما متواضع و متوکل میشوند.

غرض آنکه زبان عمل، افصح از زبان قول است و تأثیر افصح، ابلغ از تأثیر غیرافصح است و چون وجود عینی قویتر از وجود لفظی است، تأثیر آن اقوای از تأثیر وجود لفظی است. البته صعوبت وجود عینی مایه ندرت آن و سهولت وجود لفظی، پایه کثرت این است؛ نظیر آنچه درباره حق، و… گفته میشود: «أوسع الأشیاء فی التواصف و أَضیقها فی التناصف.» (نهج البلاغه خطبه ۲۱۶).