مذهب و نقش آن در بازسازی علوم اجتماعی

برخی از نقدها معرفتی و برخی اجتماعی است. نقدهای اجتماعی به خود مدعا کاری ندارند بلکه کارکردهای آن را در نظر میگیرند. هر کدام از این نقدها جایگاه مربوط به خود را دارد. اشکالات میتواند از سنخ اجتماعی و عینی و تاریخی باشد و میتواند صرفاً معرفتی باشد.

دیدگاههای مختلفی در مورد اینکه کدامیک از این نقدها مهمتر است، وجود دارد که بحث دیگری را طلب میکند. بنده معتقدم هر دو دسته نقد جایگاه خود را دارد و هیچ‌کدام نمیتواند جای دیگری را بگیرد.

نقد معرفتی اول:

یک اشکال این است که میگوید به کار بردن لفظ تولید در علوم انسانی، از کالا انگاری علوم انسانی ناشی میشود، حال ‌آنکه علوم انسانی از سنخ معرفت است و با خط تولید اشیاء و کالاهای مادی تفاوت دارد. در نهایت علوم انسانی و به‌ طور کلی علم تولید شدنی نیست. اگر ما برای علم، ذات قائل نباشیم این نقد وارد نیست، اما اگر برای علم، ذات قائل شویم علم تولید کردنی نیست بلکه یافتنی است. اگر برای علم ذاتی قائل باشیم مثل ریاضی و فیزیک و… عالم وقتی به یک حقیقت علمی میرسد نمیتواند بگوید من آن را تولید کردم چون آن قانون همیشه بوده است. بلکه میتواند مانند ارشمیدس بگوید «یافتم».

اما این حقیقتی که ذات، خود را دارد، در آن زمان از جهان خودش وارد ذهن پژوهشگر میشود و بعد از آنکه وی آن را نوشت و به تعلیم و تعلم راه پیدا کرد وارد فرهنگ و جهان سوم میشود. ورود معرفت به جهان دوم و سوم حاصل تلاش انسان است لذا تولید انسانی است. من نمیتوانم احکام هندسه را عوض کنم، اما میتوانم آن را بفهمم و وارد جهان خودم کنم و با او متحد شوم. اتحاد من با او تولید من است و اگر بخواهیم آن را وارد زبان و کتابت کنیم، تولید خواهد بود.

این نگاه دوگانه تولیدی بودن و یا یافتنی بودن علم را حل میکند که ناشی از دوگانه ذات، داشتن علم و یا برساخته بودن آن است. همه ی علوم از آن‌ جهت که وارد فرهنگ و ذهن انسان میشوند حاصل تلاش و کوشش انسان است اما به لحاظ ذاتی، برساخته نیستند. لفظ تولید را کسی آسیب میداند که برای علم، ذات قائل باشد. روش رسیدن به ذات یک معرفت یک بحث است و روش توزیع آن در جهان سوم بحث دیگری است.

نقد معرفتی دوم

یک اشکال دیگر وجود دارد که میگوید برخلاف تصور شایع، علوم انسانی غربی، علم محض و دارای خصوصیت عینیت است. به ‌بیان ‌دیگر علم برخلاف فرهنگ، مقوله‌ای عام و جهان ‌شمول است و تعلق به اقلیم خاصی ندارد که بتوان آن را به اقسام شرقی و غربی یا دینی و سکولار تقسیم کرد. علوم انسانی از آن ‌جهت که علم است با دین و فلسفه و ایدئولوژی و فرهنگ متفاوت است. پس مخالفت با علوم انسانی غربی بلکه حتی غربی خواندن آن صواب و به‌ جا نیست.

این اشکال هم مبتنی ‌بر یک مبنای «معرفت شناسی» خاص است. میخواهم بگویم این اشکال هم یک اشکال در خلأ نیست، یک اشکالی است که یک عقبه ‌ای دارد و میتوان از آن مبانی پرسش کرد و آن این است که علم ذات دارد، لذا شرقی، غربی، اسلامی و غیر اسلامی ندارد. کسانی که معتقد به اسلامی کردن علوم هستند باید در این معنا که علم، ذات دارد با پرسشگر همراه باشند و الا نبود ذات‌ باوری با دینداری سازگار نیست. این با دین سازگار نیست که کسی معتقد باشد آنچه در کتاب مقدس او (قرآن) است، این معانی برای خودشان ذات ندارد و ما برای یک سری نیازهای اجتماعی و کارکردهایی که داشته‌اند این معانی را ساخته‌ایم.

این اشکال گاهی وسیعتر مطرح میشود که عقل یا فلسفه به دینی بودن متصف نمیشود. گاهی نیز گفته میشود علم به دینی بودن و غیر دینی بودن متصف نمیشود بلکه علم و عقل باید غیردینی و سکولار باشد. علم برحسب ذات خودش به دینی بودن یا غیردینی بودن متصف نمیشود. ذات علم ارائه حقیقت است و نوری است که میخواهد حقیقت را نشان دهد. یعنی عقل و علم برحسب ذات خودش نه دینی است و نه سکولار. عقل آن قوه ‌ای است که میخواهد شناخت حقیقت را داشته باشد. علم یعنی همان شناخت حقیقت. حال شناخت حقیقت نه دینی است و نه غیردینی، نه آسیایی است و نه اروپایی است. کسانی که میگویند حقیقت علم سکولار است همانقدر خطا میکنند که حقیقت علم و حقیقت عقل را دینی میدانند.

اما عالِم یعنی کسی که به ‌دنبال شناخت است به لحاظ واقع در جهان دوم و در عرصه ی فرهنگ، گرفتار خطا هم میشود. یعنی چیزی که در واقع ما آن را علم مینامیم ممکن است علم نما باشد. یک فرهنگی ممکن است دچار خطا شود، و یک معرفت عمومی باشد اما معرفتی یقینی نباشد، گمانی باشد. ما در جهان دوم و جهان سوم، یعنی ذهن افراد و درون فرهنگ با علم ناب مواجه نیستیم، دچار خطا هم میشویم. بهترین مثالی که دچار خطا میشویم، زمانی است که دچار تناقض میشویم. بعد از تناقضها برمیگردیم و مجدد ببینیم چرا نتوانستیم به حقیقت برسیم؟. به بیانی دیگر در جهان واقع آنچه علم گفته میشود، الزاماً علم نیست. ممکن است ما با عالمانی مواجه ‌شویم که از جهانی که خبر میدهند، یک جهان ماتریالیستی است، علم اینها به ‌دلیل معلوم خودش، متصف به دنیایی بودن و سکولار بودن میشود. این منافاتی ندارد با اینکه ما قائل باشیم علم ذات دارد. علم در جهان دوم و سوم گرفتار خطا میشود و این گرفتار خطا شدن صحنه تناقضات میشود. عده ‌ای از یک جهان قدسی سخن میگویند و عده ‌ای از یک جهان دنیوی سخن میگویند.

راههای دیگری برای اتصاف علم به غیر دینی یا دینی بودن میتواند وجود داشته باشد. ممکن است آئین من توصیه به فراگیری علم خاصی را کند که در این صورت علم به لحاظ تجویزی دینی یا غیردینی خواهد بود. علم به لحاظ موضوع نیز میتواند به دینی یا غیردینی متصف شود.

نقد معرفتی سوم:

علم از چه جهت میتواند به دینی و غیردینی متصف شود؟

علم را به اعتبارات مختلف میتوان دینی و یا غیردینی دانست. یکی از این حیثیتها به لحاظ موضوع، علم است که اگر موضوع دانش شما دین بود، گفته میشود این علم دینی است و اگر موضوع غیر دین بود، این علم غیر دینی میشود. این تفکیک در تاریخ سابقه داشته است. حیثیت دیگر که میتوان با آن تفکیک ایجاد کرد به لحاظ متافیزیک یک علم است. در حوزه حکمت اسلامی علم به دانش طبیعی محدود نمیشود. در حکمت اسلامی علم هم شامل معرفت حسی است و معارف فراتر از آن را هم فرا میگیرد و محدود به آن نخواهد شد. بنابراین در جهان اسلام میان فلسفه و علم تفکیک وجود ندارد و فلسفه نوعی علم است. علم تجربی تنها شکل علم نبوده و بی نیاز از معرفتهای علمی غیر حسی نیست. مدرنها و پست مدرنها هر دو دعوای مشترکی دارند و آن این است که هر دو تعریف کنشی از علم دارند که کنش علم را علوم تجربی دانست و غیر آن را فلسفه نامید. فیزیک همواره به معرفتهای متافیزیکی متکی است که آن معرفتها ممکن است خطا یا درست باشند که اگر خطا بود فیزیک نیز با غلط سیستماتیک مواجه میشود. هیچ دانش تجربی بی نیاز از سایر علوم و خصوصا از معرفت متافیزیکی بی نیاز نیست. اگر متافیزیک شما توحیدی باشد علوم جزئی شما الهی میشود. لذا علم دینی علمی است که در کانون آن یک متافیزیک الهی وجود داشته باشد. به این ترتیب علم دینی یا غیر دینی دارای متافیزیکی است که این متافیزیک نیز خود سنخی از علم است. یک حیث دیگر، حیث روشی است و علم به حسب روش به دینی بودن یا غیر دینی بودن میتواند متصف شود.

اما سوال این است که روش در علم دینی به چه شکل است؟

روش مسیری است که از مبانی طی میشود. اگر قائل باشید تنها شناخت از عالم از طریق حس و تجربه میباشد روشی که در راستای این شناخت بکار میرود نیز صرفا روش تجربی است و اگر شناختهایی مبتنی بر عقل، نقل، وحی و... نیز معتبر باشند بدین ترتیب روشی که در راستای دستیابی بدین شناختهاست علاوه بر روش تجربی شامل روشهای عقلی، نقلی و شهودی نیز خواهد بود. حیث دیگر به لحاظ تجویزی است. دین میگوید این علم را فرا بگیرید یا فرا نگیرید. به لحاظ ارزشی آیا ارزشهای دینی این علم را تجویز میکنند و یا نهی میکنند؟ حیثیتهای قبل برخی با هم تلازم دارند. علم ممکن است به لحاظ موضوع دینی نباشد ولی به لحاظ تجویزی دینی باشد. سوال این است که هر علمی ولو با یک متافیزیک دینی هم تولید شده باشد آیا به لحاظ تجویزی هم توصیه شده است؟

علم به لحاظ عالم نیز میتواند به دینی و غیر دینی متصف شود. اگر عالم متدین باشد، علم دینی است و اگر عالم ملتزم به دین نبود، علم نیز غیر دینی میشود. بین عالم و علم دینی تناسب وجود دارد اما با یک نگاه دقیقتر. علم معرفتی است که از متافیزیکی برخوردار باشد که با مبانی فکری عالم سازگاری داشته باشد. صرف اینکه رفتار عالم دینی باشد نمیتوان نتیجه گرفت جامعه و علم دینی شده است. وجه دیگر حیثیت تاریخی، تمدنی و فرهنگی است که ممکن نیست نظام علمی پمپاژ کننده فرهنگ سکولار باشد ولی خود فرهنگ دینی داشته باشد. اگر فرهنگ یک کشور دینی باشد علمی که سازگار با آن فرهنگ است به اسلامی بودن متصف میشود و علمی که ناسازگار با آن فرهنگ است غیر دینی است.

نقد معرفتی چهارم:

علم ایده مبدئیت مبانی فلسفی در تولید علوم انسانی با این اشکال روبروست که آنچه فلسفه اسلامی خوانده میشود، فلسفه مسلمانان است و نه فلسفه اسلامی. بنابراین، از خاک مبادی فلسفی، شاید علوم انسانی بروید اما علوم انسانی اسلامی نخواهد رویید.

در این اشکال، فرد پذیرفته که علم مبنای متافیزیکی و فلسفی دارد و اگر نپذیرد جایی برای این اشکال وجود ندارد. این اشکال در صورتی وارد است که راه اتصاف علم به اسلامی و غیراسلامی، فقط متافیزیک آن باشد. در حالی که راههای دیگری برای اتصاف معرفت علمی به دینی و غیر دینی وجود دارد. فلسفه هم مثل علم به حسب ذات خود اسلامی و غیر اسلامی ندارد. اتصاف آن به دینی و غیر دینی بودن قیودی میخواهد که همان قیود پنجگانه ای است که به آن اشاره شد. فلسفه خود بخشی از علم است هرچند بر اساس تعریف پوزیتیویستی، فلسفه علم نیست. اگر فلسفه، اسلامی باشد، علمی که ذیل آن قرار میگیرد نیز اسلامی خواهد بود.

تنها فلسفه جزء اسلام نیست بلکه نقل هم هست. دین چیزی است که با نقل و عقل و وحی و... آن را میشناسیم. دین، اعتقاد به خدا و یکسری مناسک و رفتارها و عبادتهاست. وجه مشترک همه اینها این است که دین حوزه عمل و رفتار انسانی است، چه جوارحی و چه جوانحی باشد. بر فرض اینکه فلسفه ما اسلامی باشد، آن همه ی اسلام نیست. اعتقاد به یک فلسفه ای که حقیقت الهی را نشان میدهد جزئی از دین است. وحی و عقل و نقل، دین نیست بلکه عقل را به کار گرفتن و یا از نقل استفاده کردن دین است. لذا فلسفه، اسلام نیست بلکه با آن میتوان اسلام را سنجید. پس تنها یکی از اعتبارات علم دینی این است که متافیزیک آن الهی باشد.

نقد معرفتی پنجم:

میتوان از طریق نقادی و تهذیب و تکمیل علوم انسانی غربی، به مقصود خویش رسید و این علوم را اسلامی کرد. در این حال، انتخاب رویکرد تاسیسی چه ضرورتی دارد؟ علوم انسانی غربی یکپارچه تباهی و ضلالت و الحاد و مادیت نیست که لازم آید در اساس آن، تجدید نظر صورت گرفته و به تاسیس بپردازیم.

این اشکال سهمی از حقیقت دارد. ما نیازی نداریم که اساس علم را تغییر دهیم. ما در جهت «تهذیب علم مدرن» پیش میرویم و روش تهذیبی به این معنی است که ذره ذره و قدم به قدم به صورت انتقادی و غیرمقلدانه با علم موجود برخورد شود. اما تهذیب باید در جهت تهذیب مبانی و اصول و متافیزیک پیش برود. اینکه ما علم کنونی را کنار بگذاریم نه عاقلانه است و نه شدنی. اقتدار علم مدرن آنقدر سنگین است که امکان تهذیب را نیز به سادگی نمیدهد. (حجت الاسلام و المسلمین دکتر حمید پارسانیا)

 اندیشه ها و نظریات استاد را ادامه خواهیم داد...