...ادامه از قبل:

17- متافیزیک و نسبت آن با دیگر علوم

کلمۀ فوق در فوق طبیعت، و کلمۀ متا در متافیزیک به معنای امری در عرض موجودات طبیعی و فیزیکی نیست زیرا هر چه، که در عرض یک موجود طبیعی و فیزیکی باشد. از خصوصیات طبیعی و فیزیکی برخودار بوده و مقید به زمان، مکانی خاص است، فوق و متا در دو ترکیب فوق طبیعت و متافیزیک نظر به نفی قید طبیعی و فیزیکی دارد، یعنی از موجوداتی سخن میگوید که مقید، به طبیعت و فیزیک نیستند و چنین موجوداتی در طول طبیعت و فیزیک بود. و محیط بر آنها هستند، و به همین دلیل، احکام آنها نیز مسلط بر موجودات طبیعی بوده و ساری و جاری در آنها است، و همین امر موجب میشود، تا علم به آنها، نیز به لحاظ منطقی مقدم بر علم به طبیعت و فیزیک باشد هر چند که به لحاظ زمانی، مواجهۀ حسی انسان با طبیعت، و فیزیک مقدم است. نسبت متافیزیک با فیزیک و نسبت علم متافیزیک با علم فیزیک، نظیر نسبت، مکانیک با گیاه شناسی و زیست شناسی است. موضوع مکانیک احکام مربوط به جسم از جهت حرکت و تغییر آن است. یعنی هر جسمی از آن جهت که تغییر میکند، موضوع این علم است و موضوع گیاه شناسی و یا زیست، اجسام آلی و ارگانیک است، هر موجود آلی و ارگانیک جسم هست ولکن هر جسمی آلی و ارگانیک نیست. و به همین دلیل، هر موجود آلی، به رغم احکام ویژه خود محکوم به احکام جسم نیز هست، یعنی احکام مکانیک دربارۀ موجودات زنده نیز جاری است و حال آنکه موجودات زنده، نظیر گیاه، حیوان و انسان احکامی دارند که در مکانیک قابل طرح نیست.

هر موجود جسمانی، از آن جهت که جسم است احکامی دارد که در علومی نظیر مکانیک مطرح میشود. ولکن برای هر موجودی جسمانی احکام دیگری است که مربوط به جسم بودن آن نیست. بلکه مربوط به اصل وجود آن است. این بخش از احکام، تنها شامل موجودات جسمانی نمیشود موجودات غیرجسمانی را نیز فرا میگیرد، به این احکام احکام متافیزیکی میگویند. بنابراین متافیزیک گسسته از فیزیک و خارج از آن نیست، محیط بر فیزیک و حاکم برآن است. و بر همین قیاس علم متافیزیک و فوق طبیعت، علمی در عرض علم طبیعت نیست، بلکه علمی است که حاکم بر علم طبیعی است.

18- مراتب سه گانۀ هستی و اقسام سه گانۀ علوم نظری

در دیدگاه حکمای مسلمان، حقایقی که مستقل از ارادۀ انسان وجود دارند. تنها به دو بخش طبیعت و فوق طبیعت، تقسیم نمیشوند، و بلکه ساحت سوّمی نیز وجود دارد که برزخ بین طبیعت فوق و فوق طبیعت است موجودات این بخش از جهتی احکام طبیعت و از جهت دیگر احکام فوق طبیعت را دارند، و آنها موجوداتی هستند که اندازه و مقدار دارند، ولکن تغییر و حرکت در آنها راه ندارد این دسته از موجودات ، موضوع برای علم دیگری هستند که، نظیر علم متافیزیک، احکام این علم مرحله ای از احاطه را نسبت به موجودات طبیعی دارد، و آن علم ریاضی است. بدین ترتیب موجودات به سه بخش کلی تقسیم میشوند. یک بخش موجودات طبیعی و فیزیکی هستند، بخش دیگر موجوداتی است که، به طور کامل مجرد از قیود طبیعی و فیزیکی هستند. و قسم سوّم موجوداتی است که تجرد تام از قیدهای طبیعی را دارند. قسم اخیر (سوم) را مجردات تام ، قسم دوم را مجردات ناقص و قسم اوّل را مادیات و طبیعیات میدانند. و این سه بخش، سه نوع علوم را به دنبال میآورند. علوم تجریدی، علوم نیمه تجریدی و نیمه تجربی و علوم تجربی محض. علوم بخش نخست را، متافیزیک، فلسفه به معنای خاص، علم کلی، فلسفۀ اولی و مانند آن مینامند. و قسم دوّم را ریاضیات و یا علوم ریاضی، فلسفۀ وسطی یا فلسفه ریاضی نیز مینامند، و قسم سوّم را، علم طبیعی، طبیعیات، و فلسفۀ طبیعی با فلسفۀ ادنی مینامند. مجموعۀ علوم سه گانۀ فوق، علوم نظری ، فلسفه نظری و یا حکمت نظری خوانده میشود.

19- علوم انسانی و نسبت آن با دیگر علوم در تلقی حکمای مسلمان

وجه مشترک این علوم نظری این است که دربارۀ هستیهایی سخن میگویند که مستقل از اراده انسان موجودند و در قبال این علوم، علومی است که به هستیهایی میپردازد که با اراده انسان ایجاد میشود. علومی که در قبال علوم، حکمت و یا فلسفۀ نظری قرار میگیرند علوم عملی نامیده میشوند، و فارابی در تحصیل السعاده این بخشی از علم را علم انسانی میخواند. علم انسانی در این تعریف نه به علم طبیعی ملحق میشود و نه در قبال آن قرار میگیرد، بلکه در قبال علوم نظری و یعنی در قبال، متافیزیک ، ریاضیات، طبیعات قرار میگیرد. در تلقی پوزیتویستی علم انسانی به علوم طبیعی ملحق میشد و در تلقی تفهمی علوم انسانی در قبال علوم طبیعی قرار میگرفت. در تلقیهای پوزیتویستی، تفهمی کانتی و نوکانتی ریاضیات جایگاه سرگردانی دارند، برخی تلاش میکنند، که آن را به حوزۀ علوم طبیعی و تجربی ملحق کنند و برخی دیگر نظیر کانت، آن را به ذهن انسان ملحق کرده و امری سوبژکتیو میدانند، و بدین ترتیب عینیت آن مورد خدشه قرار میگیرد. رویکردهای تفهمی نوکانتی، ناگزیر ریاضیات را باید به حوزۀ فرهنگ و تاریخ ملحق گردانند.

تلقیهای سه گانۀ مدرن به رغم اختلاف و سرگردانی در داوری نسبت به ریاضیات، نسبت به متافیزیک یعنی علم فوق طبیعت تلقی واحدی است. همۀ آنها متافیزیک را به انسانیات و نه علم انسانی، ملحق میگردانند. یعنی، متافیزیک معرفت علمی نیست، نوعی برساختۀ ذهنی انسانی است، در این دیدگاه متافیزیک اصلاً علم نیست، بلکه موضوع برای معرفت علمی است و معرفت علمی نسبت به متافیزیک براساس نگاه پوزیتویستی باید معرفتی کاملاً طبیعی باشد. یعنی پدید آمدن باورهای متافیزیکی را مانند سایر امور طبیعی مورد مطالعه قرار دهد، و عوامل پیدایش آنها را بررسی کند، نه اینکه راجع به صدق و کذب آنها سخن گوید و رویکردهای تفهمی و نوکانتی، ضمن آنکه متافیزیک را علم نمیدانند. برخلاف تلقی علوم طبیعی باورهای متافیزیکی را از سنخ پدیده های طبیعی نمیدانند. و فهم آنها را به علوم نظیر فیزیولوژی و زیست شناسی واگذار نمیکنند، آنها باورهای متافیزیکی را از نوع ذهنیات انسانی میدانند که علمی نیستند و از سنخ پدیده های طبیعی نیز نمیباشند، بلکه فهمیدنی هستند. به روش علمی و آزمون پذیر  نیز عوامل پیدایش و زوال آنها، تبیین میشود، در این رویکرد شناخت متافیزیک، به حوزۀ شناخت انسانیات ملحق میشود و البته این مقدار شناخت، نظیر شناخت شعر، و ادبیات شناخت محصولات حیات انسانی است و این شناخت مقدمۀ یک معرفت علمی آزمونپذیر است. قرار گرفتن متافیزیک و فلسفۀ در دانشکدۀ ادبیات حکایت از تسلط این دیدگاه بر طبقه بندی علوم کسانی میکند که در دوران معاصر مدیریت علم ایران را برعهده داشته اند.

در نگاه حکمای مسلمان، متافیزیک یک علم است هر چند که این علم، علمی تجربی، یا نیمه تجربی نیمه تجریدی نیست. بلکه علمی تجریدی است، و این علم امری ذهنی و صرفاً فرهنگی و سوبژکتیو نیست. بلکه علمی مغایر با سایر علوم است. و حقیقت آن نه جزء انسانیات است، و نه به علوم انسانی و علوم عملی ملحق میشود. البته فراگیری تعلیم و تعلّم متافیزیک نظیر فراگیری و آموزش فیزیک و یا ریاضی کار و فعلی انسانی است و برنامه ریزی دربارۀ آن، جزء علوم انسانی یعنی جزء علم مدیریت و برنامه ریزی میتواند باشد. ولکن خود این علم یعنی خود متافیزیک از سنخ، علوم انسانی نیست.

20- نسبت متافیزیک با فیزیک، ریاضی و علوم انسانی

تقسیم بندی حکمای مسلمان نسبت به علوم، پیامدهایی را نیز دربارۀ نسبت علوم با یکدیگر و چگونگی تعامل آنها با هم دارد. همانگونه که بیش از این اشاره شد همۀ این علوم در عرض یکدیگر نیستند، و تعامل علوم با یکدیگر از سنخ اموری نیست که در عرض یکدیگر باشد، برخی از علوم در عرض یکدیگر و برخی دیگر در طول یکدیگر هستند مثلاً ریاضیات درطول طبیعیات و فوق آن است، و در ذیل فلسفۀ اولی و متافیزیک است، یعنی، احکام متافیزیکی در موجودات طبیعی، و ریاضی نیز سریان دارد و احکام ریاضی بر موجودات طبیعی جاری است ولکن احکام موجودات طبیعی بر موجودات ریاضی و یا احکام موجودات طبیعی و ریاضی بر موجودات مجرد تام جریان ندارد. جریان احکام متافیزیک به دیگر علوم یکی از دلایل نامگذاری این علم، به علم کلی است. کلی بودن این علم بدین معنا نیست. که متافیزیک و فلسفۀ به معنای خاص، عهده دار حل مسایل همۀ علوم است، بلکه به این معنا است که احکام متافیزیکی در سرنوشت سایر علوم، تعیین کننده است. مثلاً اصل استحالۀ اجتماع نقیضین و چگونگی آن، یک اصل متافیزیکی است، و این اصل در همۀ علوم طبیعی و ریاضی به کار میرود، ولکن تبیین این اصل و بیان حدود و ثغور آن، بر عهدۀ فلسفه به معنای خاص است و داوری فلسفی درباره این اصل سرنوشت دیگر علوم را تعیین میکند، و بر همین قیاس، اصل واقعیت و تبیین مرز واقعیتهای اصیل و حقیقی و واقعیتهای مجازی بر عهدۀ فلسفه به معنای خاص یعنی برعهدۀ متافیزیک است.

کسانی که اصل واقعیت را نمیپذیرند. اعم از این که سوفسطایی و یا شکاک باشند، با رویکردهای سوفسطایی و ایده آلیستی خود، مواجهه ای رادیکال با سایر علوم خواهند داشت. تعیین کننده بودن احکام فلسفی نسبت به سایر علوم و ویژگی احاطۀ و کلّیت احکام آن که سبب کلی نامیدن علم متافیزیک شده است، موجب شده است، تا سایر علوم، یعنی علوم ریاضی و طبیعی را در نسبت با متافیزیک علوم جزئی نیز بنامند. نسبت علوم انسانی با متافیزیک یا فلسفه به معنای خاص نیز نظیر نسبت، علوم طبیعی و ریاضی با متافیزیک است. زیرا، علوم انسانی، نیز علمی جزئی هستند، یعنی در علوم انسانی از احکام موجود از آن جهت که موجود است بحث نمیشود بلکه از احکام موجودی بحث میشود که با اراده انسان ایجاد میشود. علوم انسانی خصوصیاتی را که موجود از جهت قید انسانی بودن دارد شناسایی میکنند، و این علوم، با آنکه در متن خود به احکام ویژه و خاص مربوط به موجودات انسانی میپردازند در تحت سیطره، احاطه و شمول، احکام فلسفی هستند. یعنی همانطور که، موضوع آنها، در قیاس با موضوع فلسفه مقید است، علم به موضوع آنها، مقید به احکام علمی است که به آن موضوع عام میپردازد، یعنی علم به آنها، در چهارچوب علم متافیزیک، تعیّن پیدا میکند.

21- تأثیر متافیزیک در هویت و ساختار درونی علوم انسانی

فلسفه به معنای خاص، یعنی متافیزیک، داوریهای عام و جهان شمول نسبت به هستی میکند، جغرافیای وسیع هستی، را ترسیم میکند، دربارۀ احکام اصل هستی، و یا تحقق اصل آن سخن میگوید و دربارۀ محدود بودن هستی بر موجودات مادی و یا حضور هستی مقدّس و نامحدود داوری میکند. و البته هر یک از این داوریها و سرنوشت در هویت علوم جزئی و از جمله علوم انسانی، تعیین کننده است. تعریف علم انسانی و تبیین نسبت آن با سایر علوم، و از جمله، متافیزیک، نشان میدهد که متافیزیک همانگونه که در سرنوشت، علوم ریاضی و طبیعی اثر میگذارد، در سرنوشت علوم انسانی نیز اثرگذار است. اگر متافیزیک با رویکرد ایده آلیستی خود، سوژۀ انسانی را در مرکز هستی شناسی خود قرار دهد، موضوعات همۀ علوم و ازجمله موضوع علوم طبیعی، به افق سوژه تقلیل پیدا میکنند و در قلمرو انسانیات قرار میگیرند و علم به این امور نیز به حوزۀ انسانیات فرو میغلطد و بدین ترتیب انسانیات نه تنها، علوم طبیعی، که علوم ریاضی، و حتی فلسفه به معنای خاص را نیز فرو میبلعد، و فرهنگ که محصول انسانی است جایگاه متافیزیک و بلکه جایگاه همۀ علوم را میگیرد، این رویکرد، در نهایت به فروپاشی حلقۀ معرفتی علم، و الحاق آن به دیگر حوزه های معرفتی بشری منجر میشود.

اگر متافیزیک، واقعیت عینی مستقل از انسان را بپذیرد، و آن را به امور طبیعی فرو بکاهد، یا آنچنان که پوزیتویستها اظهار میداشتند، همۀ علوم و از جمله علوم انسانی را به علوم طبیعی ملحق میشوند و یا اینکه با نظری دقیقتر به دو گانه علوم طبیعی و علوم انسانی به شرحی که گذشت تن داده میشود. اگر متافیزیک جغرافیای هستی را به هستیهای مادی و طبیعی محدود نکند، و از هستیهای معنوی و در رأس آنها، از توحید و هستی موجودی نامتناهی و یگانه یعنی از هستی شناسی توحیدی سخن گوید در این صورت علوم جزئی با حفظ هویت تجربی و نیمه تجربی خود، از مبادی توحیدی بهره میبرند و تفسیری سازگار با اعتقاد و باورهای دینی، و توحیدی پیدا میکنند.

22- فلسفه و متافیزیک الهی و علوم انسانی اسلامی

تلقیهای متافیزیکی میتواند. تلقیهای شکاکانه، ایدئالیستی، ماتریالیستی و یا توحیدی باشد. علوم جزئی، و از جمله علوم انسانی، نیز، با تأثیر پذیری از مبادی متافیزیکی مختلف، صورتهای متکثری را پیدا میکند و براین اساس، علوم انسانی، ماتریالیستی، ملحدانه، مشرکانه، و یا دینی و اسلامی و یا غیر آن میتواند وجود داشته باشد. تحقق تاریخی علوم انسانی، اسلامی و غیر اسلامی به معنای تحقق تاریخی صور مختلف متافیزیک است. اگر تفسیرهای ماتریالیستی و یا ایدئالیستی از هستی در یک فرهنگ و جامعه تحقق پیدا کند، علوم جزیی و از جمله علوم انسانی، با تأثیرپذیری از این تفاسیر رنگ و هویتی ماتریالیستی و یا ایده آلیستی پیدا میکنند و اگر تفسیرهای توحیدی و اسلامی از هستی در یک فرهنگ، تحقق یابد، علوم انسانی، توحیدی و اسلامی نیز پدید میآید. تحقق و عینیت فلسفه ها و متافیزیکهایی مختلف و رویاروی به معنای صحت و درستی همۀ آنها نیست، همانگونه به معنای غلط بودن همۀ آنها نمیباشد. ممکن است، چند تفسیر و تلقی مختلف وجود داشته باشد، و همۀ آنها درست و یا همۀ آنها غلط باشند، گزاره های کاذب نسبت به واقعیت، میتوانند متعدد باشند و گزاره های صادق نیز در صورتیکه در عرض و یا در طول یکدیگر قرار گیرند، و هر یک از آن رتبه ای از مراتب و حکمی از احکام واقعیت را بیان کند، میتوانند، درست باشند، ولکن گزاره های رویارویی هنگامی که در دو طرف نقیض قرار میگیرند، نمیتوانند، هر دو طرف تناقض درست و یا هر دو طرف غلط باشند. بلکه یکی از آنها درست و دیگری غلط است. هر چند که، ما به دلیل محدودیت علم خود نتوانیم طرف صادق را تعیین کنیم.

وجود هستی مقدس که نامحدود، نامتناهی، و واحد و یگانه است یک گزارۀ متافیزیکی است، و این گزاره با طرف نقیض آن قابل جمع نیست، و به همین دلیل، فلسفۀ توحیدی که بر مدار اذعان به این واقعیت، شکل گرفته است، با فلسفه های مشرکانه ای که با صراحت به انکار آن میپردازند و یا به صورت غیرمستقیم از نفی آن خبر میدهند، قابل جمع نیست، پس ناگزیر، یکی از این دو تلقی متافیزیکی درست و دیگری خطا است، یعنی یکی از این دو متافیزیک حقیقتاً معرفتی علمی است و دیگری خطای شبه علمی است، نتیجه ای که از بیان فوق گرفته میشود این است، گرچه به لحاظ تاریخی ما با دو نوع علوم انسانی، مبتنی بر متافیزیک توحیدی و غیرآن مواجه هستیم، ولکن، اذعان به وجود این دو نوع متافیزیک به معنای تصدیق درستی و  صحت هر دو آنها در نتیجه قول به نسبیت حقیقت، و پذیرش شکاکیت نیست، بلکه به این معناست که در تاریخ اندیشۀ بشری در حوزۀ علوم انسانی، نظیر حوزۀ متافیزیک، صحت و خطا راه پیدا کرده است، و البته بر محققین است که برای شناخت صحیح از خطا تلاش کنند. خطاهای جزیی در علوم جزیی شناسایی میشوند و خطاهای بنیادین و استراتژیک در علم کلی اتفاق میافتد، و شناخت صحیح هر علم را باید در محدودۀ همان علم جستجو کرد، مشکلات فلسفی علوم انسانی را باید در تحقیقات فلسفی و متافیزیکی حل کرد. و مشکلات جزیی مربوط به علوم در درون همان علوم مورد کاوش قرار میگیرد.

23- مقایسۀ پاسخها به چیستی علوم انسانی اسلامی

خلاصۀ بحث دربارۀ چیستی علوم انسانی اسلامی را بدین صورت میتوان بیان کرد، که پاسخ به این پرسش متناسب با معنایی است که، نسبت به علم مورد قبول واقع میشود. با صرف نظر از اینکه کدام یک از معانی علم درست و یا غلط است، مفاهیم و معانی متفاوتی نسبت به علم در تاریخ علم در فرهنگهای مختلف به حسب مقاطع تاریخی وجود داشته است، برخی از این معانی -تعریف پوزیتویستی از علم- ویژگی خاصی را که جدای از علوم طبیعی باشد برای علوم انسانی در نظر نمیگیرد و اتصاف علم به اسلامی و غیر اسلامی بودن را نیز نمیپذیرد و برخی از مفاهیم و معانی دیگر -تعریف تفهمی و نوکانتی از علم- برای علوم انسانی و همچنین برای علوم انسانی اسلامی، امتیازاتی را بر حسب موضوع قائل میشود، و در برخی از دیگر تلقیها -تعاریف پسامدرن- اسلام به عنوان یک مجموعه اعتقادی و ارزشی، نه تنها درساختار معرفتی علوم انسانی، بلکه در ساختار معرفتی همۀ علوم اثرگذار است.

براساس تعریفی که در تاریخ حکمت و فلسفه اسلامی نسبت به معنای علم وجود داشته است، علوم انسانی به حسب موضوع از علوم طبیعی جدا میشوند ولکن علوم انسانی، به حسب متافیزیک و فلسفه ای که از آن تغذیه میکنند میتوانند به وصف دینی و غیردینی، یا اسلامی و غیراسلامی متصف میشوند، و دلیل این اتصاف این است که فلسفه و متافیزیک به حسب نگاهی که به اصل هستی و جغرافیای کلی آن دارد، به دینی و غیردینی، و یا توحیدی و مشرکانه و یا ماتریالیستی و ایدآلیستی و غیر آن متصف میشوند.

24- ابعاد مختلف برای اتصاف علوم انسانی به اسلامی و غیرآن

حکمای مسلمان به دلیل اینکه در چارچوب حکمت اسلامی و دینی میاندیشیده اند. متافیزیک و فلسفۀ خود، و همچنین علومی را که در ذیل آن شکل میگرفته است، به این اعتبار اسلامی و دینی یافته اند. مخالفان و رقبایی هم که آنها داشته اند اغلب کسانی نبوده اند که تفسیری غیر توحیدی از انسان و جهان داشته باشند و به همین دلیل آنها هرگز در معرض پرسش از هویت دینی و غیردینی بودن علوم انسانی و یا علوم قرار نگرفته اند، ولکن امروز به دلیل اینکه، جامعۀ اسلامی با نظریاتی مواجه است که در ذیل فلسفه های الحادی نسبت به عالم قرار گرفته اند در معرض این سؤال واقع میشود و فیلسوفانی که در امتداد فلسفۀ اسلامی، میاندیشند، هرگاه در برابر این پرسش قرار گیرند به اقتضای تعریفی که از علم دارند و به اقتضای جایگاهی که برای متافیزیک قائل هستند، پاسخی را که در طی این گفتار بیان شد، میتوانند بدهند و البته مسیرهای دیگری نیز برای تصویر اسلامی بودن، و یا غیراسلامی بودن علوم، و از جمله علوم انسانی وجود دارد. حضرت آیت الله جوادی آملی در برخی از گفتارها و آثار خود به اسلامی بودن علوم و از جمله علوم انسانی از جهت متافیزیک، اشاره کرده اند. ایشان مسیرهای دیگری را نیز برای پاسخ از این سؤال طی کرده اند و طی مسیرهای متعدّد به این دلیل است که درباره اسلامی بودن علوم و از جمله علوم انسانی از ابعاد و جهات متعددی میتوان بحث کرد، مانند:

الف: متافیزیک

ب: موضوع

ج: ساختار درونی معرفت

د: روش

ه: هنجاری و تجویزی

و: فرهنگی، تاریخی و تمدنی

ما در این گفتار روش و مسیر نخستین را به اقتضای حکمت اسلامی طی کردیم، و البته مسیرهای دیگر نیز پاسخهای مربوط به خود را خواهند داشت.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

حجت الاسلام و المسلمین دکتر حمید پارسانیا