... ادامه از قبل :

7- علوم انسانی اسلامی با تفسیر مابعد تجربی از علم

تلقی مابعد تجربی و پسامدرن از علم، ظرفیت و فرصت جدیدی را برای، فهم ما از علوم انسانی اسلامی پدید میآورد. در این تلقی علوم انسانی اسلامی، از جهت موضوع نیست که هویت اسلامی و یا دینی پیدا میکند، در تلقی دوّم، علوم انسانی اسلامی، علومی بودند که موضوع آنها، اموری بود که براساس ارزشها، عقاید، آرمانها و باورهای اسلامی و به تعبیر شهید صدر براساس مکتب اسلام، شکل گرفته بودند. و البته این موضوعات احکام و قواعدی مغایر با دیگر موضوعات انسانی داشتند. ولکن در تلقی سوّم، علوم انسانی اسلامی مقید به این نیست که به حسب موضوع و ابژۀ علم، اسلامی باشد، بلکه علمی است که به حسب سوژه، شناسا، و حتی به حسب، تعریف، ساختار و هویت، علم، متأثر از باورها و عقاید اسلامی است.

در این تلقی علم انسانی اسلامی در ذیل، علم اسلامی قرار میگیرد و علم اسلامی، علمی است که، پارادایمها، اصول موضوعه، مفاهیم پایه خود را که به حسب ذات خود، تجربی و آزمونپذیر نیستند از قلمرو باورها، ارزشها، و مبادی هستی شناختی اسلامی اخذ میکند. و به بیان دیگر معنایی از علم است، که در مواجهۀ با جهان و حوزۀ زندگی، در درون فرهنگ و تاریخ اسلامی شکل گرفته است. اعم از اینکه موضوع آن امر طبیعی باشد و یا امور انسانی باشد، و اعم از اینکه، امر انسانی و اجتماعی مورد مطالعۀ آن، با باورهای دینی و اسلامی شکل گرفته باشد و یا آنکه، براساس باورها و ارزشهای غیراسلامی، پدید آمده باشد.

8- میراث تلقی پوزیتویستی از علم در تفسیرهای پست مدرنیستی علم

تعریفی که براساس تلقی سوّم از معنای علم، و علوم انسانی شکل میگیرد با آنکه علم اسلامی و یا علم انسانی اسلامی را علم مبتنی بر ارزشها و بنیانهای فرهنگی جهان اسلام قرار میدهد در حقیقت تعریفی است که براساس رویکرد مابعد تجربی و پسا مدرن نسبت به علم شکل گرفته است، زیرا در این تعریف؛ باورها، ارزشها، و عقاید دینی، همانند اساطیر، ایدئولوژیها و دیگر معرفتهای غیرعلمی بشری بر ساخته های فرهنگی و تاریخی بشری هستند، که به حسب ذات خود، هویتی علمی ندارند، بلکه علم را نیز در دامن خود، تفسیر و تعریف میکنند. در این تلقی، عقاید، باورها، ارزشها و معارف اسلامی بدانگونه که در متن، اندیشه اسلامی حضور دارند، مورد قبول قرار نمیگیرد، بلکه به اقتضای رویکردهای پسامدرن بازخوانی میشوند. تفسیر پسامدرن از علم، میراث دار تعریفی است که کنت و دیگر پوزیتویستها از علم و غیرعلم کرده اند، آنها علم را به آگاهی آزمون پذیر محدود میسازند و معرفتهای غیرآزمون پذیر را در حالیکه نظیر پوزیتویستهای حلقۀ وین مهمل خطاب نمیکنند، معرفتهایی غیرعلمی میدانند.

کاوشهایی که فیلسوفان علم در نیمۀ دوّم قرن بیستم دربارۀ مفاهیم علمی داشتند، آنها را به این نتیجه رسانید. که علم در معنای پوزیتویستی آن به حسب ذات خود، مبتنی بر معرفتهای غیرعلمی است، و پست مدرنها، با استفاده از همین ظرفیت علم را به معرفتهایی که براساس تعریف پوزیتویستی از علم، غیرعلمی بودند، ملحق کردند. آنها هرگز، با تأمل معرفت شناختی و فلسفی نتوانستد از مرزهای معرفت علمی در فراسوی، دانش تجربی، دفاع کنند، و به همین دلیل گزاره های متافیزیکی و غیرتجربی و یا قضآیای کلامی، فقهی، اخلاقی و ارزشی را به رغم تأملات معرفت شناختانه هرگز دارای هویت شناختاری، عینی و نفس الامری ندانستند، بلکه همۀ آنها را به عنوان برساخته های فرهنگی و تاریخی در موضع عوامل تأثیرگذار و تعیین کننده نسبت به چیزی قرار دادند که در نزد پوزیتویستها معرفت علمی نامیده میشد. تلقیهای مابعد تجربی و پست مدرن از علم گرچه با الحاق معرفت علمی به حوزۀ انسانیات به انکار هویت مستقل، جهانی، و به نفی ارزش شناختاری و روشنگرانۀ معنای پوزیتویستی علم منجر میشود ولکن، به رغم تقابلی که بین این تلقی با تلقی پوزیتویستی از علم وجود دارد، هر دو آنها در ذهنی، تاریخی و فرهنگی دانستن معرفتهای غیرتجری هم داستانند.

پوزیتویستها، معرفت وحیانی و عقلانی، را مادام که به افق حس و آزمون وارد نشده باشد غیرعلمی دانستند. و با سوبژکتیو و ذهنی کردن این دو سطح از معرفت خصلت روشنگرانۀ آنها را انکار کردند، و پست مدرنها با الحاق معرفت حسی و تجربی به دیگر سطوح معرفت بشری از میراث مزبور یعنی غیرعلمی دانستن معرفت وحیانی و عقلی استفاده کردند و در نتیجه ارزش روشنگرانه معرفت تجربی و حسی را نیز انکار کردند. آنها از این طریق برای علم و از جمله علم انسانی اسلامی معنایی را تصویر کردند که نه پوزیتویستها و نه متدینین با آن سازگاری دارند. زیرا هر دو گروه، معرفت علمی را با ذات و هویتی مستقل دارای ارزش شناختاری میدانند، و حال آنکه پست مدرنها معرفت علمی را اعم از اینکه در حوزۀ مسایل طبیعی و یا انسانی باشد و یا آنکه زمینه ها و ساختار سکولار و دنیوی و یا معنوی و دینی داشته باشد، فاقد هویت و ذات مستقل دانسته و ارزش شناختاری آن را انکار میکنند. متدینین و پوزیتویستها به رغم اختلافی که دارند علم را معرفتی میدانند که به دنبال کشف حقیقت است. تفاوت متدینین و پوزیتویستها در این است که، پوزیتویستها معرفت علمی را مقید به معرفت تجربی و آزمون پذیر میکنند، و متدینین گزاره های اعتقادی و هستی شناختی خود را نیز که از سنخ گزاره های متافیزیکی هستند علمی و حاکی از حقیقت و دارای صدق و کذب میدانند.

9- تفاوت تلقی اسلامی از علم با تلقی های پوزیتویستی، تفهمی و پسامدرن

سه تلقی، پوزیتویستی، تفهمی و پسامدرن از علم، هر یک تفسیری از علم را به همراه دارند که به اقتضای لوازم منطقی خود، نه با نگاه دینی به هستی، و سلوک دینی و نه با تدین و زیست مؤمنانه و نه با فرهنگ و تمدن دینی و اسلامی و نه با تمدن و نصوص، روایی و قرآنی سازکارند. این سه تلقی به رغم اختلافاتی که با یکدیگر دارند از مقتضیات فرهنگ مدرن غرب بوده، و از لوازم منطقی رویکرد سکولار و دنیوی به هستی هستند. نگاه دینی به هستی در گرو اذعان و اعتقاد به هستی قدسی و امر متعالی است و اذعان و اعتقاد به چنین امری به لحاظ منطقی مستلزم پذیرش ارزش علمی مفاهیم و گزاره هایی است که از اصل تحقق آن هستی قدسی خبر میدهند. یعنی چنین اعتقادی با انکار ارزش علمی گزاره هایی که حکایت از امر مقدس و متعالی میکند، و با الحاق اینگونه از معارف به قلمرو انسانیات، به عنوان، برساخته های صرفاً، فرهنگی و تاریخی، ناسازکار است.

و این در حالی است که، تلقّی پسامدرن با دو تلقّی دیگر در نفی ارزش علمی گزاره های مزبور اختلافی ندارند، و اختلاف آنها تنها در کاشفیت و عینی بودن گزاره های محسوس و آزمون پذیر است. قرآن کریم از بنی اسرائیل به عنوان کسانی یاد میکند که قضآیای علمی را به گزاره های محسوس و آزمون پذیر محدود میکنند و دربارۀ آنها میگوید، که به موسی گفتند، ما به تو ایمان نمیآوریم مگر اینکه خداوند را آشکارا ببینیم. قالو لن نؤمن لک حتی نری الله چهرۃ.

10- سطوح تجربی، عقلانی و وحیانی علم در متون اسلامی و تعامل ضروری آنها

در آیات و روآیات فراوانی از محسوس و جسمانی نبودن خداوند سبحان سخن گفته شده است، و براین نکته تأکید شده است که خداوند، با حس شناخته نمیشود و با چشم دیده نمیشود، بلکه علم به او با غیرحس است. و این روآیات و آیات، با تلقیاتی که امور غیرحسی را معرفت علمی نمیدانند ناسازگار است. در قرآن کریم، با آنکه از حس به عنوان ابزار شناخت علمی یاد شده است، علم به معرفت حسی محدود نمیشود و از علم عقلی و یا علومی که به وسیلۀ قلب، وحی و یا مانند آن تأمین میشوند، سخن گفته شده است. در متون مزبور علوم حسی، عقلی و یا وحیانی، علومی، مستقل و گسیختۀ از یکدیگر نیستند، بلکه علومی وابسته و پیوسته به یکدیگرند به این معنا که، کسیکه از عقل و قلب سلیم برخوردار نباشد علوم حسی و تجربی او نیز گرفتار آسیب میشود.

11- ابعاد فرهنگی و اجتماعی تعاریف مختلف علم

فرهنگ و تاریخی که در آن باور، اعتقاد و ایمان دینی وجود دارد، نمیتواند تعریف یا تعاریفی از علم را بپذیرد، که امکان شناخت و وصول به حقایق دینی را نفی میکنند، و تخم تردید و شک را نسبت به پایه ها و بنیادهای ایمان، در درون خود دارند. فرهنگ و تمدن مدرن با نگاه دنیوی و این جهانی خود، از آرمانهای دینی و معنوی سخن نمیگوید و به زندگی دنیوی و این جهان بسنده کرده است، افراد در این فرهنگ به تناسب رویگرد این جهانی خود، یا به انکار حقایق معنوی میپردازند و مفاهیم دینی را ساخته های ذهنی ای میدانند که در خدمت منافع طبقاتی، یا گروهی ایجاد شده و یا آنکه، اگر به نفی و انکار صریح و آشکار معانی و مفاهیم دینی نپردازند، با دیدۀ تردید و شک در آن نگاه کرده و گاه به دلیل کارکرد مثبت و بی بدیل اجتماعی این معانی از ضرورت حضور آنها، برای تداوم زندگی دنیوی نیز سخن میگویند.

 فرهنگی که خصوصیات فوق را دارد با تعریفی از علم و یا با بخشی از علم مواجه است، که با کارکرد ابزاری خود نیازهای این جهانی آن را نیز تأمین کند و چنین فرهنگی بی نیاز از معانی و یا مصادیقی از علم است که راه را بر آسمانهای معنوی میگشاید و بلکه، آن بخش از علوم را به دلیل اینکه، زندگی دنیوی او را در معرض پرسش و یا چالش قرار میدهد، تاب نمیآورد، و از آن اعراض میکند. قرآن کریم، دلیل انحراف برخی از افراد را که علم به مبدأ و معاد، و مانند آن را انکار میکنند این میداند که آنها، به دنبال این هستند، که به فجور خود عمل کنند، بل یرید الانسان لیفجر امامه. همانگونه که فرهنگ مدرن غرب در گرو حضور تعریف و یا بخشی از علم است که مناسب با آن باشد، فرهنگ و تمدن اسلامی نیز در حیات و تداوم خود در گروه حضور علم مناسب با خود است. و همانگونه که تمدن اسلامی و یا تمدن غرب، علم مناسب با خود را طلب میکنند، هر معنایی از علم نیز، فرهنگ و تمدن مناسب با خود را به دنبال میآورد و به همین دلیل علم یکی از مفاهیم و معانی کلیدی برای فرهنگهای مختلف بوده و در کنار دیگر مفاهیم پایه و کانونی فرهنگ قرار میگیرد.

12- نقش کانونی مفهوم علم برای فرهنگهای مختلف

مفاهیم کانونی هر فرهنگ مفاهیمی هستند که تکوین و تداوم فرهنگها در گرو حضور و بقای آنهاست، و به همین دلیل هرگاه یک فرهنگ بتواند این دسته از معانی مربوط به خود را را وارد یک فرهنگ دیگر ساخته و مفاهیم و معانی بدیل آنها را به حاشیه رانده و از متن زندگی و حیات آنها خارج سازد. آن فرهنگ به صورت فرهنگ غالب و پیروز در خواهد آمد و در صورتی یک فرهنگ نتواند، مفاهیم بنیادی و کانونی خود را حفظ کند، راه زوال و نابودی را طی میکند، و اگر جامعه ای، در مواجهه با جامعۀ دیگر از ابزارها و امکانات سیاسی و نظامی و یا اقتصادی خود استفاده کند، و در ابعاد مزبور بر جامعۀ دیگر غالب شود، اما نتواند مفاهیم و معانی پایۀ خود را گسترش دهد. و یا آنکه نتواند از معانی و مفاهیم پایۀ خود دفاع کند، آن جامعۀ غالب نمیتواند هویت جامعۀ مغلوب را دگرگون سازد، و بلکه ممکن است خود در متن فرهنگ جامعۀ مغلوب مضمحل و نابود شود. مغولان در ایران نمونه ای از جامعه ای هستند که به لحاظ سیاسی، غالب شدند ولکن به لحاظ فرهنگی در جامعۀ مغلوب منحل شدند. رمز گسترش فرهنگ اسلامی نیز در توسعه و گسترش، مفاهیم پایه و کلیدی آن است، این توسعه و بسط در برخی از مناطق بدون مواجهۀ سیاسی، بود. امروز یک چهارم مسلمانان دنیا را مالآیاییها تشکیل میدهند. مسلمانان اندونزی، مالزی و مناطق اطراف آنها. پرفسور نقیب عطاس، در بیش از دو دهۀ قبل تحلیلی را در این مورد، ارائه داد که آن را بازگو میکنم:

در اواخر دهۀ شصت و یا اوایل دهۀ هفتاد ایشان سفری را به ایران داشت و در دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران، در تالار شیخ انصاری، با حضور دکتر مهدی محقق و خانم ایشان دکتر انصاری، نشستی را برگزار کرد. نشست پیرامون چگونگی مواجهۀ سنت اسلامی با فرهنگ و تمدن غرب بود. بنده در آن زمان در دانشکدۀ فنی تدریس داشتم، و ساعت درس ما با ساعت نشست همزمان بود. آن نشست را به عنوان، بخشی از جلسات کلاس در نظر گرفتم و با دانشجویان دانشکده فنی به سالن شیخ انصاری آمدیم. جناب نقیب عطاس در ضمن مباحث خود دربارۀ چگونگی ورود اسلام به جامعۀ مالآیاییها گفت. اسلام از طریق روابط بین فرهنگی تعدادی از مفاهیم اصلی فرهنگ خود را وارد فرهنگ مالآیایی کرد، مثل، مفهوم، خدا، ایمان، یقین، علم، این مفاهیم و معانی اغلب با لغات مربوط به خود وارد شدند. بدون آنکه زبان مالآیایی را نیز تغییر دهند، و همین امر موجب شد تا فرهنگ آن کشور اسلامی شود. امروز همین حادثه میتواند در روابط بینا فرهنگی غرب با جهان اسلام رخ دهد. اگر غرب بتواند، مفاهیم کلیدی و پایه خود را وارد فرهنگ مسلمانان کند و به تناسب آن مفاهیم کلیدی و پایه جهان اسلام را به حاشیه براند، فرهنگ اسلامی هویت خود را از دست میدهد، و در چارچوب مفاهیم پایۀ جدید بازخوانی شده و تجدید سازمان پیدا میکند. و اگر فرهنگ غرب نتواند این کار را انجام دهد غلبۀ سیاسی و یا نظامی غرب، موجب تغییر فرهنگ و هویت جامعۀ اسلامی نخواهد شد، بلکه فرهنگ اسلامی، دیر یا زود با ابعاد سیاسی و اقتصادی غرب در چارچوب مفاهیم و معانی کلیدی خود عمل خواهد کرد.

۱۳- آسیب شناسی مفهوم علم در دوران معاصر

همانگونه که گفته شد مفهوم علم یکی از آن مفاهیم کلیدی است، خلل در این معنا، دیگر معانی فرهنگی اسلام را که ناظر به تصویر و تبیین جهان است، متزلزل میگرداند. متأسفانه در شرایط فعلی این معنا، نظیر برخی از معانی دیگر در معرض آسیب قرار گرفته است، و این آسیب، با حذف الفاظ و کلمات تاریخی علم در جهان اسلام و ورود الفاظ و معانی جدید نبوده است. بلکه این تبدیل با حفظ الفاظ، و جا به جا کردن معانی انجام شده است. اگر تبدیل معنای فرهنگی و تمدنی علم در جهان اسلام با تغییر کلمات و الفاظ بود، این تغییر بنیادین فرهنگ با سهولتی بیشتر در معرض خود آگاهی اجتماعی قرار میگرفت و در نتیجه احمال مقاومت اجتماعی و فرهنگی بیشتر بود. ولکن، وقتی که تبدیل تنها در افق معنا و مفهوم انجام میشود و الفاظ به صورت پیشین خود، محفوظ میمانند، تغییر عمیق فرهنگی پوشیده، پنهان و به نرمی انجام میشود. و در این حال مقاومت در برابر تبادلات هویتی فرهنگ دشوارتر و سختتر میشود. حادثه ای که در دوران اخیر اتفاق افتاده است، این است که لفظ علم که در فرهنگ اسلامی پیشینه ای تاریخی و عقبه ای فلسفی، عرفانی و دینی دارد، و از منزلت اجتماعی متناسب با همین عقبه برخوردار است. همچنان محفوظ مانده است. ولکن این لفظ در محیط های علمی و آکادمیک، معادل برای لغتی قرار گرفته شده است که، حامل معنایی است که در مقطع خاصی از تاریخ اندیشۀ مدرن پدید آمده است، یعنی لفظ علم، معادل کلمۀ ساینس قرار گرفته، البته ساینس نیز در تاریخ اندیشه غرب به لحاظ تاریخی، معنای امروزین خود را نداشته است. در ترجمۀ ساینس به علم، معنای قرن نوزدهمی این لفظ منظور بوده است. یعنی علم معادل شده است، برای معرفت آزمون پذیر و تجربی. معادل شدن علم برای این معنا موجب شده است، تا دیگر مصادیق مفهوم تاریخی علم، در جامعۀ علمی ما از ذیل این مفهوم خارج شده، و در قبال لغات و مفاهیم دیگری که مقابل ساینس هستند، سرگردان و بی پناه شوند.

14- علم در متون و تاریخ اندیشۀ اسلامی

علم در متون و نصوص اسلامی و در تاریخ اندیشۀ تفکر جهان اسلام همانگونه که بیان شد، به دانش آزمون پذیر محدود و مقید نمیشود. و نقش تنها ابزاری برای شناخت طبیعت و یا تسلط بر آن را ندارد. علم امری است که قبل از آنکه به کار شناخت وسایل و ابزارهای عمل در آید، اهداف، آرمانها و ارزشهای زندگی را شناسایی میکند. آغاز و انجام انسان، مبدأ و معاد او را میشناسد و مرزهای ایمان و اعتقادات صحیح و باطل را معرفی میکند. علم تنها، حجت و برهان را بر صدق توحید و بطلان شرک، تمام نمیکند، بلکه مسیری است که به نفس ذات خود آدمی را به سعادت میرساند. در هستی شناسی قرآنی فاصلۀ انسان تا امر متعالی و مقدّس، یعنی فاصلۀ آدمی تا ملکوت عالم و فراتر از آن فاصلۀ آدمی تا خداوند فاصله ای زمانی و مکانی و فاصله ای دو سویه نیست، فاصلۀ آدمی تا امر مطلق فاصله یک سویه و فاصله با چیزی است که  به آدمی نزدیکتر از خود اوست، سفری که انسان را به مقصد میرساند، سفر به سوی چیزی است که از نفس آدم به آدم نزدیکتر است.

بیدلی در همه ایام خدا با او بود/ او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد.

علم وسیله ای نیست که انسان از آن برای شناسایی این مسیر و گام گزاردن در آن استفاده کند، بلکه علم، متن مسیر، و همان امری است که به ذات خود، آدمی را به مقصد میرساند، زیرا، فاصلۀ انسان به ملکوت و به خداوند، از نوع فاصلۀ جهل و علم است. و بلکه از نوع فاصلۀ غفلت و تنبّه است. دوری انسان از خداوند دوری علمی و معرفتی است فاصلۀ انسان، تا مقصد فاصلۀ کوری و بینایی است و علم همان نوری است که با آن این فاصله طی میشود. قرآن کریم دربارۀ هنگامیکه قیامت برپای میشود، در گفت وگوی با انسانی که در صحنۀ قیامت حاضر شده است میفرماید: لقد کنت فی غفلة من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرکالیوم حدید. یعنی شما در غفلت بودید، و ما این حجاب را از شما باز گرفتیم. در قیامت حادثه جدیدی اتفاق نمیافتد، از قیامت پرده برداری نمیشود، قیامت بزرگتر از آن است که جایی برای حجاب و پرده بگذارد. قیامت نبأ عظیم است، سراسر عالم قیامت است، و همه جا را فرا گرفته است، حجاب از انسان گرفته میشود و نه از قیامت، حادثه ای که رخ میدهد چشم تو تیز میشود، فبصرکالیوم حدید.

امام رضا علیه السلام فرمود از ما نیست کسی که قائل نباشد که بهشت و دوزخ الان موجود است. هر عملی که امروز انجام میدهیم یا آتش دوزخ است و یا روح و ریحان بهشت است و ما یا در بهشت و یا در دوزخیم. ما همواره بر روی صراط راه میرویم. از عمل خود غافل هستیم ، در قیامت چشم تیز میشود و حقیقت عمل خود را میبینیم. زعم الذین کفروا أن لن یبعثوا، قل بلى وربی لتبعثن ثم لتنبؤن بما عملتم. کفار گمان میکردند از خاک سر برآورده اند تا بار خاک شوند. بگو آری، به خداوند سوگند، هر آینه، مبعوث میشوید، و سپس به آنچه عمل کرده اید خبرداده میشوید. سوگند و تأکیدهای مکرر و پیاپی این آیۀ برای بیان این مطالب است که درقیامت، انسان عمل خود را میبیند. و من یعمل مثقال ذره خیراً یره، ومن یعمل مثقال ذره شرّاً یره.

تا قبل از قیامت، انسان درخواب است، قیامت هنگام بیداری است. الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا، آدمیان خواب هستند، و هنگام مرگ بیدار میشوند. امیرالمؤمنان علی علیه السلام مرگ را ادراک و علم به چیزی نمیداند که قبلاً نمیدانستیم، الموت ادراک مالاتعلم. بنابراین علم، ابزاری نیست که انسان برای سفر از آن کمک میکند. علم، خود، مسیر و سفر است. علم در فرهنگ قرآن گرچه ارزش نهایی نیست، ولکن در سلسله ارزشهای اسلامی یکی از مهمترین ارزشها است. به گونه ای که به عنوان غایت خلقت آسمانها و زمینها، حتی غایت عبادت و پرستش نیز از آن یاد شده است. در آیۀ پآیانی سوره مبارکه طلاق از علم انسان نسبت به برخی از صفات الهی به عنوان هدف از خلقت آسمانها و زمینها یاد شده است. الله الذی خلق سبع سماوات و من الأرض مثلهن یتنزل الأمر بینهن لتعلموا أن الله على کل شیء قدیر وأن الله قد أحاط بکل شیء علما. خداوند هفت آسمانها و زمینهای مثل آنها را خلق کرد و امر بین آنها فرود میآید تا علم پیدا کنید به این که خداوند بر هر چیز تواناست و بر هر چیز عالم است.

در برخی از آیات نیز با آنکه از عبادت به عنوان غایت خلقت جن و انس یاد شده است، ما خلقت الجن و الانس الالیعبدون(الذاریات56) ، برخی از مراتب علم نیز غایت و هدف عبادت معرفی شده است، واعبد، ربک حتی یأتیک الیقین.(الحجر99) یعنی با آنکه اصل عبادت متوقف به برخی از مراتب علم است، نفس عبادت مقدمه برای رسیدن به مراتب دیگری از آن است. بدون شک، زیست مؤمنانه انسان، و فرهنگ اسلامی جدای از معنای مزبور از علم، و جدای از قداست این معنا نه شکل میگیرد و نه قابل تداوم است. و این در حالی است که معنای علم در فرهنگ مدرن پس از افول ناسیونالیسم و غلبۀ آمپرسیسم، و پوزیتویسم، به دانش آزمون پذیر محدود میشود، و منزلت آن نیز، به افق معرفتی ابزاری فرو میکاهد، و متأسفانه در دوران معاصر، لفظی که برآن معنای عمیق و پردامنه دلالت میکرد، معادل برای معنای محدود و مقید مدرن آن قرار داده شده است. و این دلالت محدود مقیّد در حاشیۀ مرجعیّت علمی کشورهای غربی، فرهنگ علمی جامعه را در سطوح مختلف از آموزش عمومی، تا آموزشهای رسمی کلاسیک تصرف کرده است. به گونه ای که در ادبیات علمی جامعۀ ما، از دلالتهای تاریخی علم، به عنوان، دلالتهای غیر دقیق، عمومی، تاریخی، و مانند آن یاد میشود. پرداختن به چالشهای فرهنگی، تاریخی و تمدنی که در اثر تصرف الفاظ تاریخی علم، توسط معانی و مفاهیم مدرن آن پدید میآید، امری است که از محدودۀ بحث ما بیرون است.

تغییر و تبدل مفهوم علم، دگرگونی در مفهوم و معنای علوم انسانی را نیز به دنبال میآورد. تلقّیات سه گانۀ نسبت به مفهوم علم در دو سدۀ اخیر در کشورهای غربی، سبب برداشتهای مختلفی درباره علوم انسانی گشت. و این برداشتها، در فهم و داوری نسبت به علوم انسانی اسلامی نیز به شرحی که گذشت تأثیرگذار بود. معنای تاریخی علم در دنیای اسلام نیز، در برداشت جامعۀ علمی نسبت به علوم انسانی و همچنین در فهم و داوری نسبت به علوم انسانی اسلامی تأثیرگذار است.

15- مفهوم علم در نزد حکما و فیلسوفان مسلمان

مفهوم و کلمۀ علم در جهان اسلام به سبب تعاملی که با متون و نصوص دینی دارد، با مفهوم این کلمه در دوران معاصر متفاوت است، و همانگونه که علم در بعد از رنسانس صورت بندیهای مختلف و متعددی را داشته است، مفهوم علم در تاریخ اسلامی با تعاریف و برداشتهای متکثری همراه بوده است، و همانگونه که مفاهیم مدرن علم به رغم اختلاف، از جهات مشترکی برخوردارند که مناسب با فرهنگ غرب است، تعاریف مختلف علم در جهان اسلام نیز به رغم تکثر، از زمینه ها و عناصر مشابهی، بهره مند هستند. ما در این نشست، به یکی از مفاهیم و معانی که در تاریخ اسلامی، استمرار داشته است، اشاره میکنیم. و علوم انسانی و به دنبال آن، علم انسانی اسلامی را براساس آن شناسایی میکنیم. مفهوم و معنای مورد نظر ما، مفهومی است که فیلسوفان جهان اسلام از فارابی تا ابن سینا، سهروردی، خواجه نصیرالدین طوسی، صدرالمتألهین، و حکمای نوصدرایی معاصر از آن استفاده کرده اند. این مفهوم نیزکه در تعامل با نصوص و متون دینی و اسلامی شکل گرفته است، علم را محدود به دانش حسی و آزمون پذیر نمیکند، هر چند که حس و آزمون را ابزار تأمین و تحصیل برخی از علوم میداند. علم در این معنا، اولاً، دانشهای حسی، تجربی، مفهومی و عقلی و شهودی وحیانی را در برمیگیرد، و ثانیاً به گسست بین این مراتب قائل نیست.

در این دیدگاه نمیتوان علوم حسی و آزمونهای تجربی را مستقل از عقبۀ عقلی و یا شهودی آن مطرح کرد، و نمیتوان گفت، ما در هنگام بحث از معنای آزمونپذیر علم، به دیگر ساحتهای معرفت علمی کاری نداریم. و یا درباره آنها اتخاذ موضع نمیکنیم. در این دیدگاه علم در عرصه فرهنگ و تاریخ بشری همواره با محوریت عقل حضور به هم میرساند و چون عقل تنها ابزار تأمین معرفت علمی نیست در تعامل با حس و وحی، سطوح مختلفی از عملیات علمی را تأمین میکند، عقل در تعامل با حس و آزمون به صورت عقل تجربی در تعامل با وحی و نقل حاصل از وحی، به صورت عقل استنباطی، و در تعامل با شهودهای باطنی فرد، به صورت عقل تجریدی ظاهر میشود. فعالیتهای متکثر و گستردۀ عقل موجب میشود. تا عینیّت به عالم طبیعت مقیّد نشود، و دانش و معرفت علمی، به گزاره های آزمون پذیر محدود نگردد. و گزاره های ارزشی، اخلاقی، و یا متافیزیکی و فوق طبیعی را نیز در بر گیرد.

16- نقطۀ عزیمت حکمای مسلمان برای تعریف علوم انسانی

تلقی پوزیتویستی علم، موجب میشد تا عینیت و گزاره های عینی و علمی به طبیعت و گزاره های آزمونپذیر محدود شوند، و دیگر گزاره ها و دریافتهای بشری به شناختهای ذهنی و غیرعلمی محکوم شوند. فیلسوفان جهان اسلام، با اعتماد به معنای فوق تعریف ویژه ای را برای علم انسانی، بیان میکنند، و به گونه ای که این تعریف با تعریف پوزیتویستی و یا تفهمی و تفسیری، و نیز با تعاریف مابعدتجری و پسامدرن مغایرت دارد. پوزیتویستها، علم انسانی را در امتداد علوم طبیعی میدانستند، و در تلقی تفهمی علوم انسانی، در قبال علوم طبیعی قرار میگرفت و تفاوت آنها نیز به حسب موضوع بود و در تلقی پست مدرنها، علوم طبیعی به انسانیات ملحق میشد، به گونه ای که علوم طبیعی چیزی جز بخشی از تفسیر ذهنی و یا اجتماعی انسان نسبت به زمینه های تاریخی و فرهنگی آن نیست. نقطۀ عزیمت، فیلسوفان مسلمان برای تعریف علوم انسانی علوم طبیعی و یا معنای تجربی و آزمونپذیر علم نیست، بلکه معنای گسترده ای از علم است که علم تجربی بخشی محدود از آن است. و عرصۀ مواجهۀ انسان با عینیت و واقعیت نیز موجودات طبیعی نیست، بلکه مراتب گستردۀ هستی از هستی مطلق، تا هستیهای مقیّد و مادی است و کانون مواجهۀ آدمی، نیز هستیهای محسوس طبیعی و فیزیکی و یا هستی مقید نفس آدمی نیست، بلکه هستیهای عقلی عام و فراگیری است که با احاطه، شمول، و گستردگی خود، معارف ضروری غیرمقیّد و غیرزمانی را تأمین میکنند.

هستیها و عینیتهایی که در معرض این معنای از علم قرار میگیرند، بخشی از آنها، هستیهای طبیعی است و بخشی دیگر هستیهای فوق طبیعی، و بخشی نیز، هستی انسانی است. و پیامد این دیدگاه در طبقه بندی علوم و جایگاه علوم انسانی به صورت زیر است، هستیهایی که معلوم انسان میشوند، یا هستیهای انسانی هستند و یا غیر از هستیهای انسانی اند. و مراد از هستیهای انسانی، موجوداتی است که با آگاهی و ارادۀ انسانی ایجاد میشوند، یعنی ارادۀ انسان مقوّم تحقق آنهاست، و هستیهای دیگر، موجوداتی هستند که مستقل از اراده، و آگاهی انسان موجودند. هستیهایی که مستقل از ارادۀ انسانی هستند یا موجودات طبیعی زمانی و مکان هستند و یا موجودات غیرمقیّد به قیود زمانی و مکانی یعنی موجودات فوق طبیعی و متافیزیکی هستند.

 ...ادامه دارد...