بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد ‌لله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا سیّدالانبیاء و المرسلین، حبیب اله العالمین ابی‌القاسم محمّد و علی اهل بیته الطّیبین الطّاهرین سیّما بقیّة‌الله فی الأرضین.

1- تلقی های مختلف نسبت به معنای علم و علوم انسانی

قبل از اینکه به موضوع چیستی علوم انسانی اسلامی بپردازیم، لازم است ابتدا گفت و گویی داشته باشیم درباره اینکه علوم انسانی و همچنین علم به چه معنا به کار برده میشود تا بعد روشن شود اسلامی بودن علم و یا علوم انسانی به چه صورت میتواند باشد. مفهوم علم و همچنین علوم انسانی در دو قرن اخیر تطوراتی داشته است و علوم انسانی در تقسیم بندی علوم جایگاهی مناسب با تطورات معنایی خود پیدا کرده است. در این بحث ابتدا از سه تلقی نسبت به علم و علوم انسانی یاد میکنیم، و دربارۀ معنا و یا چیستی اسلامی بودن علوم انسانی، براساس این سه تلقی سخن میگوییم. سه تلقی یاد شد، برداشتهایی است که از کلمۀ علم و علوم انسانی، در دو قرن نوزدهم و بیستم در تاریخ اندیشۀ غرب، بوجود آمده است.

تلقی نخست، تلقی پوزیتویستی، کلاسیک است که از نیمۀ دوم قرن نوزدهم تا نیمۀ اوّل قرن بیستم رواج داشت.

تلقی دوّم، تلقی تفهمی یا تفسیری نسبت به حوزه حیات انسانی است، به گونه ای که به معنای پوزیتویستی علم از جهت روش وفادار مانده است. این تلقی که در نیمۀ اوّل قرن بیستم شکل گرفت، بیش از همه در آثار ماکس وبر بروز و ظهور یافت.

تلقی سوّم: تلقی مابعد تجربی از معنای علم است و تفاسیر پست مدرن از علم را نیز شامل میشود و این تلقی از دهۀ ششم قرن بیستم گسترش پیدا کرد.

بعد از بیان تلقیهای سه گانه نسبت به علم و بیان پیامد هر یک از آنها نسبت به علوم انسانی و یا علوم انسانی اسلامی به این نکته مهم اشاره میکنیم، که معانی و مفاهیم مزبور مفاهیمی هستند که در فرهنگ و تاریخ غرب به وجود آمده اند. و این سه تلقی در ارتباطی وثیق با همان فرهنگ هستند. و به این نکته اشاره میکنیم، که کلمۀ علم در تاریخ و فرهنگ اسلامی، با مفاهیم، معانی و یا مصادیق دیگری همراه بوده است، و ما یکی از معانی را که با تأثیرپذیری از نصوص و متون دینی، مورد توجه و قبول حکما و فیلسوفان جهان اسلام قرار گرفته است، در نظر میگیریم، و براساس همین معنای از علم به تعریف علوم انسانی، و علوم انسانی اسلامی میپردازیم. دربخش پآیانی بحث به این نکته نیز اشاره میکنیم که، نگاه تاریخی و فرهنگی به معنای علم، علوم انسانی و علوم انسانی اسلامی به معنای تاریخی کردن حقیقت علم، و قیاس ناپذیر دانستن این معانی نیست، و منافاتی با درست بودن برخی از معانی و غلط بودن برخی دیگر ندارد.

2- تعریف پوزیتویستی از علوم انسانی و اجتماعی

 مفهوم علم هم در این دویست ساله تطوراتی داشته است. علم مقابل آگاهیهای غیرعلمی است. علم را ساینس (Science) مینامیم در حالیکه مطلق معرفت را ناولج (Knowledge) مینامیم. کلمۀ ساینس در تاریخ اندیشۀ غرب از جهت معنا تطوراتی داشته است. فکر نکنید از ابتدا ساینس همین معنا را داشته است. لفظ ساینس از قرن نوزدهم این معنایی را که امروز از آن میفهمیم پیدا کرده است، امروز معنای قرن نوزدهمی ساینس را در فارسی مترادف علم قرار داده ایم و آن را آگاهی روشمند آزمون پذیر تجربی میدانیم و درباره اینکه آزمون در آنچه نقشی ایفا میکند اختلافاتی وجود دارد؛ مثل ابطال، اثبات و تایید. بالاخره آزمون به نحوی درست و غلط بودن را باید نشان بدهد. نظریه علمی باید با یک روش همراه باشد، یعنی نظریه روشمند است. یک روش عمومی باید وجود داشته باشد که همه به آن دسترسی داشته باشند. و آن روش باید محسوس و تجربی باشد. نتیجه این تعریف از علم این شد که همه علوم باید روشمند و به نحو تجربی آزمون پذیر باشند. ابتدا این روش در علوم طبیعی به خوبی پیاده شد. آگوست کنت که به عنوان موسس علم جامعه شناسی از او یاد میشود، بیان کرد که جامعه را هم باید به روش ساینتیفیک بررسی کرد. به همین دلیل در ابتدا اسم فیزیک اجتماعی را برای علم اجتماعی به کار برد و بعداً لفظ سوسیولوژی –sociology- را استفاده کرد. طبق این تلقی اگر ما انسان را به صورت آزمون پذیر بتوانیم شناسایی کنیم، در این صورت علم اجتماعی خواهیم داشت و روشهای دیگر مثل روش عقلی، روش علمی نیستند.

روش عقلی هم دارای نظم و نظامی است اما این نظام فقط ذهنی است و به جهان خارج و به عینیت ربطی ندارد. کنت اسم آن معرفت غیر آزمون پذیر را روش فلسفی گذاشت. او همانطور که برای علم یک معنای جدیدی ایجاد کرد، به فلسفه هم معنای جدیدی داد؛ از نظر او فلسفه دانش و معرفت غیر آزمون پذیر عقلی است. فلسفه در طول تاریخ چنین معنایی نداشت. چنانکه ساینس هم چنین معنایی نداشت اما ما امروز با این معنا مواجهیم. لذا نظریه های اجتماعی یا نظریه های تربیتی یا نظریه هایی که راجع به انسان و غیر آن بیان میشوند تا آنجا که بعد تجربی و آزمون پذیر پیدا نکرده باشند، فلسفه تربیتی یا فلسفه اجتماعی میخوانیم. اما علم تربیتی و یا علم اجتماعی نمیدانیم. فلسفه انسانی هستند، اما علم انسانی نیستند. کنت معتقد بود مقطعی از تاریخ بشر وجود داشته است که اندیشۀ او فلسفی یعنی عقلی هم نبوده است و بشر به شیوه عقلی و فلسفی نمیاندیشیده است بلکه متخیلانه و با تشبیه، عالم را تصویر میکرده است.

او آن دوران را دورانی دانست که بشر دینی میاندیشیده است. (Theological stage) هزاره هایی از تاریخ، بشر الهی میاندیشید. از نظر او روش الهی و دینی، عقلی نیست و براساس احساس و تشبیه است. در نظر کنت این اندیشۀ دینی، اندیشۀ دوران کودکی بشر است. تفکر فلسفی مربوط دوران نوجوانی است و تفکر علمی مربوط به دوران رشد و بلوغ انسان است. در نگاه کنت در دوران مدرن و انسان اروپایی است که علمی میاندیشد. طبق این نگاه علوم انسانی هم بخشی از علوم تجربی هستند که دیرتر از علوم طبیعی متولد شدند و پیچیده تر از آن علوم نیز هستند. چرا که انسان خودش یک محصول پیچیده عالم طبیعت است. طبیعتا علم به آن هم پیچیده تر است و هم دیرتر پدید میآید، از نظر او آخرین علمی که در سلسله بندی علوم تکوین پیدا میکند. عبارت از علوم اجتماعی است. این یک تلقی از علوم انسانی است. در این تلقی علوم انسانی آگاهیهای روشمند، تجربی و آزمون پذیر دربارۀ انسانها هستند، و تفاوتی جوهری با علوم طبیعی نظیر، فیزیک یا شیمی ندارند، براساس تعریفی که کنت از علم و از علوم انسانی دارد ما علوم انسانی دینی و یا اسلامی نمیتوانیم داشته باشیم. اگوست کنت،(1857-1798)

۳- تعریف تفهمی از علوم انسانی و اجتماعی

اما جریان دیگری به وجود آمد و به این مسئله توجه کرد که حوزه حیات انسانی با موجودات طبیعی تفاوتهایی دارد. ما انسان را و جامعه را نمیتوانیم مثل در و دیوار تجربه کنیم؛ با روش امور طبیعی مشاهده کنیم امور انسانی را باید بر اساس قصد و هدف افراد فهم کرد. باید کارهای انسان را بر این اساس تحلیل کرد که به چه قصدی انجام میدهد. به لحاظ فیزیکی یک کار واحدی انجام میشود، اما آنچه که دیده میشود یا شنیده میشود، پدیده انسانی نیست بلکه قصد از انجام آن کار مهم است. وقتی بنده خدمت شما صحبت میکنم به لحاظ فیزیکی این صوت من صدایی دارد، طول موجی دارد. شناسایی اینها کاری است که یک فیزیکدان انجام میدهد. اما واقعا کاری که در گفت وگو انجام میدهیم این است یا نه، این معناست که منتقل میشود؟ از بعضی از حرفهایی که میزنم شاد میشوید. بعضی وقتها ناراحت میشوید. ممکن است که گیج شوید. بعضی وقتها ممکن است در دل شما چیزهایی بگذرد. اینها همه حوادثی هست که رخ میدهد. اینها دیدنی نیست، فهمیدنی است.

حوزه حیات فهمیدنی است. درست و غلط به آن معنای تجربی اینجا وجود ندارد. درست و غلطش به این معناست که مثلا فهمیدم شما چه میگویید. این امور را انسانیات (humanities) نامیدند. کسانی مثل دیلتای و ریکرت این بحثها را مطرح کردند و در نتیجه دو حوزه انسانیات و علوم از هم تفکیک شدند. اما آیا میشود این انسانیات برای ساینس ابژه شود؟ یعنی موضوعاتی شوند که با روش تجربی و آزمونپذیر بر روی آنها کار میکنیم، یعنی موضوع گاهی طبیعت باشد و گاهی اموری که مربوط به معنا و حیات انسانی هستند. آیا این امور را هم میتوانیم با روش ساینتیفیک و علمی بررسی کنیم؟ یعنی آیا میشود به صورت آزمون پذیر راجع به آنها سخن بگوییم؟ یعنی آیا هیومنیتیز و انسانیات موضوع برای ساینس میشود تا در نتیجه ساینس انسانی داشته باشیم، علم انسانی داشته باشیم؟

4- تفاوت بین انسانیات (humanities) و علوم انسانی و اجتماعی

متاسفانه ما در فارسی هیومنیتیز را به علوم انسانی ترجمه کردیم و این یک خطای استراتژیک است. هیومنیتیز علوم انسانی نیست. هیومنیتیز انسانیات است و علم به هیومنیتیز و علم به این انسانیات، علم انسانی است. وقتی که با روش تجربی مسائل و واقعیتهای انسانی مثل زبان و ادبیات، شعر، هنر، قانون، فقه اخلاق، سیاست، کلام و فلسفه و غیر آن را مطالعه کنیم علم انسانی خواهیم داشت. مثلا جامعه شناسی ادبیات یا روانشناسی اخلاق ایجاد میشود. کسیکه تفکیک و تلفیق بین علم و انسانیات را به این نحو انجام داد، ماکس وبر بود. در تلقی قبلی که تلقی پوزیتویستی به علم بود تفکیک و تمایزی بین طبیعیات و انسانیات گذاشته نمیشد و علم اجتماعی چیزی نظیر فیزیک اجتماعی بود. اما در تلقی دوّم با آنکه علم همان دانش آزمون پذیر دانسته میشود بین طبیعیات و انسانیات تمایز گذارده میشود.

طبق این رویکرد حقوق جزء social science نیست، اما "جامعه شناسی حقوق" علم است. در دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران، علوم سیاسی علم است اما حقوق علم نیست. آگاهی حقوقی نظیر آگاهی هنری است، یعنی آگاهی به بخشی از انسانیات است. البته humanities بی ارزش نیستند، آنها در واقع شیوه زندگی را به ما میآموزند؛ چگونه حرف بزنیم، چگونه فکر کنیم، قواعد و مقررات را چگونه وضع کنیم، چگونه جعل قانون کنیم و... فراگرفتن انسانیات به معنای مشارکت داشتن در یک عقلانیت توافقی تاریخی هست که بین انسانها شکل گرفته است. به این ترتیب هیومنیتیز humanities یک سری آگاهیهای غیر علمی و در عین حال مفیدی است که انسانها آنها را برای زندگی خود ساخته اند و با این آگاهیها انتقال تجارب انسانی و تعاملات انسانی تداوم پیدا میکند، براین مبنا، زبان، شعر، ادبیات، هنر، فلسفه، فقه، کلام، دین، و همۀ معرفتهای غیر علمی در زمرۀ انسانیات بوده و در نتیجه موضوع برای معرفت علمی میشوند، و علم هنگامیکه با روش تجربی خود به این امور میپردازد، علوم انسانی شکل میگیرد.

5- معنای علوم انسانی اسلامی با تفسیر تفهمی "وبر"ی از علم.

بعد از آنکه براساس تلقی دوم معنای علوم انسانی روشن شد حالا میتوان درباره اینکه آیا چیزی به نام علوم انسانی اسلامی میشود وجود داشته باشد یا نه سخن گفت. براساس این تلقی از دو جهت میتوان بحث را دنبال کرد:

اوّل: به حسب روش

دوّم: به حسب موضوع.

اول: به حسب روش همانگونه که علوم طبیعی دینی و یا غیردینی نمیتوانیم داشته باشیم، علوم انسانی دینی و یا غیردینی، اسلامی و یا غیراسلامی نمیتوانیم داشته باشیم. روش علمی روش تجربی و آزمون پذیر است و از این جهت منصف به دینی و غیردینی بودن میشود.

دوّم: به حسب موضوع میتوان از علوم اسلامی دینی یا اسلامی سخن گفت. زیرا انسانیات که موضوع علوم انسانی است میتواند ایمان و یا کفر باشد و یا میتواند اسلامی و یا غیراسلامی باشد.

و با این معیار میتوان گفت علوم اجتماعی اسلامی علومی است که موضوعش جهان اسلام و یا مسلمانان باشد. و یا علومی است که جامعۀ اسلامی و رفتار مسلمانان را مورد مطالعه قرار میدهد. ماکس وبر که با تلقی دوّم و با تفکیک بین امور طبیعی و انسانیات بین علوم طبیعی و علوم انسانی و اجتماعی فرق گذارد به آثار و توابع این تفاوت نیز توجه کرد. از نظر او یکی از توابع تفکیک مزبور این است که علوم طبیعی علومی واحد و جهانی است. مثلا وقتی آب را در یک نقطه زمین تجزیه میکنید، با آبی که در نقطه دیگری تجزیه میکنید، اجزائش یکی است. اگر چه یک جا ارتفاعش از سطح دریا  یک مقداری است، جای دیگر مقدار دیگری است، یا نقطه جوششان با هم فرق میکند. ولکن مولکول آب و اجزاء و قواعد و احکام آن، همواره یکسان است. اما در انسانیات قضیه کاملا فرق میکند.

موضوعات علوم انسانی همواره واحد و غیرقابل تعمیم هستند. قواعد زندگی و حیات در دو حوزۀ فرهنگی اجتماعی متفاوت، فرق میکند. و به همین دلیل علوم انسانی مربوط به یک فرهنگ، احکام و قواعدی را که میشناسد و تبیین میکند مربوط به همان فرهنگ است و قابل تعمیم به فرهنگهای دیگر نیست، علم انسانی ای که موضوعش و ابژه اش جهان مدرن است، مسایل مربوط همانجا را بررسی و تبیین میکند و نسخه اش هم برای همان جاست، آن نسخه به درد جای دیگری نمیخورد. لذا تئوریها و تبیین های علوم انسانی ناظر به یک فرهنگ نسبت به فرهنگ دیگر کار آمد نیست. به همین دلیل مسلمانان نیازمند علم بومی مربوط به خود هستند.

شهید صدر با استفاده از همین ظرفیت نیز از اقتصاد اسلامی سخن گفته است از نظر ایشان علم اقتصاد مدرن موضوعش انسان مدرن است. انسان مدرن یک انسانی است با یک عقلانیت ابزاری و فرهنگ این جهانی و انسانی است که فقط به دنبال سود خود است. اما یک انسان مسلمان اصلا در آن قواعد عمل نمیکند. به همین دلیل قواعد مربوط به اقتصاد کلاسیک در جوامعی که مردم آن براساس مکتب اسلام زندگی میکنند جواب نمیدهد. پس با تعریف تفهمی علم تجربی، دربارۀ علوم انسانی اسلامی و یا دربارۀ علوم انسانی جوامع مدرن و غربی و دربارۀ تمایز علوم انسانی اسلامی و غیراسلامی تا این حد و اندازه میتوانیم سخن بگوییم.

6- تعریف مابعد تجربی و پسامدرن از علم و علوم انسانی

همانگونه که ملاحظه شد در ابتدا علوم طبیعی مطلق بود و شامل علوم انسانی هم میشد، به تدریج humanities از امور طبیعی جدا شد، و در نتیجه علم به انسانیات با علم به طبیعیات از جهت موضوع تفاوت پیدا کرد. هر چند که علوم انسانی به لحاظ روش به روشی شبیه علوم طبیعی یعنی با روشی صرفاً تجربی و آزمون پذیر سازمان می یافت. در این رویکرد علم در معنای تجربی و پوزیتویستی آن انسانیات را موضوع و ابژه مطالعۀ خود قرار میداد. ساینس به معنای قرن نوزدهمی آن علمی بود که میخواست با روش تجربی جهان را بشناسد، و روشهای غیرتجربی را برای مطالعات علمی نفی و انکار میکرد. اما به تدریج مسائلی برای کسانیکه با روش ساینتیفیک در علوم طبیعی میاندیشیدند به وجود آمد که تعریف آنان نسبت به اصل علم را متحول ساخت، آنان در برابر پرسشهایی نظیر سؤالهای زیر قرار گرفتند:

آیا مفاهیم و قضآیای پایه ای که به کار میبریم، تجربی است؟

مفاهیم اولیه ای که در علم تجربی به کار میرود مثل مفهوم ماده یا قواعد و احکامی چون اصل علیت و یا اینکه شناخت غیرتجربی و عقلی شناخت علمی نیست؟

و یا این ادعا که علم؛ معرفتی تجربی- حسی است که از راه آزمون بدست آمده باشد. این قضآیا و تعاریف از طریق حس و تجربه به دست آمده اند و از طریق آزمون تجربی قابل اثبات یا ابطال هستند؟

به دلیل اینکه علم به معرفت آزمون پذیر محدود شده بود این مفاهیم و قضآیا در خارج از قلمرو معرفت علمی واقع شدند و در نتیجه به انسانیات، باورهای اجتماعی، باورهای جامعه علمی، باورهای محیط زندگی، ارجاع داده شدند. بنابر این گفته شد ساینس اصل هویت و تعریف خود را از حوزه فرهنگ و تاریخ بشر و از قلمرو معرفتهای غیرعلمی میگیرد، یعنی علم، مفاهیم پایه خود را از معرفتهای غیرعلمی میگیرد و البته اگر ساینس از مفاهیم و مبادی پایه خود، که گاه از آنها با عنوان پارادایمهای علمی یاد میشود، نتواند دفاع علمی کند، هویت مستقل خود را از دست میدهد، و براین اساس ساینس مستقل از حوزه فرهنگ نخواهد بود، به گونه ای که، اگر فرهنگ بشری و خصوصاً فرهنگ جامعۀ علمی عوض شود پارادایم علم تغییر میکند. این مطلب باعث شد تا رابطۀ علم با معرفتهای غیر علمی رابطه ای بیرونی نظیر رابطۀ علم با موضوع آن، یا رابطۀ سوژه با ابژه نباشد، بلکه رابطه ای درونی باشد، یعنی، علم به حسب هویت خود وامدار معرفتهای غیرعلمی ای باشد که هویتی صرفاً انسانی، فرهنگی و تاریخی دارند. این معرفتهای غیرعلمی از این دیدگاه میتواند، اسطوره، ایدئولوژی، فلسفه، دین، و مانند آن باشد. علم در این تلقی، هم هویت مستقل خود را از معرفتهای غیرعلمی و هم خصلت، روشنگری و حکایت خود از حقیقت را از دست میدهد.

اگر در تلقی پوزیتویستهای کلاسیک و متقدم، انسانیات به موضوعات طبیعی ملحق میشدند، و تفاوتی بین علوم طبیعی و علوم انسانی از جهت روش و موضوع نبود، اینک، در تلقی سوّم، موضوعات طبیعی به حوزۀ انسانیات ملحق میشود، و علوم طبیعی و بلکه اصل علم نیز، در قلمرو انسانیات قرار میگیرد، زیرا در این تلقی معنا و مفهوم علم، و مبادی و اصول موضوع هایی که علم تجربی ناگزیر از اعتماد به آنهاست، و علم هویت خود را از قبل آنها پیدا میکند. همگی در زمرۀ معانی و مفاهیم غیرعلمی ای قرار میگیرند که انسانها با اعتبارات تاریخی و فرهنگی خود میسازند. در این تلقی، مفهوم طبیعت، حقیقت، صدق، و کذب نیز از این قاعده مستثنی نمیتوانند باشد و براین اساس علوم طبیعی نیز نوعی تفسیر انسانی از جهان هستند. علوم طبیعی کاشف از چیزی به اسم طبیعت نیستند، بلکه بخشی از تفسیر تاریخی انسان نسبت به حیات و زندگی او هستند، و کسیکه علوم طبیعی را فرا میگیرد، همانند کسی است که ادبیات و هنر، را فرا میگیرد. او یاد میگیرد تا چگونه با نوع تفسیری که میکند، حیات و زندگی خود را بسازد، و یا در حیات و زندگی معاصر خود شریک شود. کسیکه پزشکی را یاد میگیرد، در طول مدّت آموزشی، در یک توافق جمعی مشارکت میکند و یاد میگیرد که چگونه آنچه را که به حسب فرهنگ خود بدن مینامند تغییر دهد و یا چگونه مسایل خود را حل کند.

 ...ادامه دارد...