« درآمدی بر مبنا و معنای شکل گیری تمدن نوین اسلامی »

( و عبرتهای انحطاط )

مفهوم تمدن نوین اسلامی

برای صفت «نوین» میتوان وجوه معنایی متعددی را در نظر گرفت؛ یکی از این وجوه، میتواند ناظر بر بعد نظری تمدن اسلامی باشد. از این منظر، چنان تغییراتی در فکر و فرهنگ اسلامی رخ داده است که باید بین فکر و فرهنگ اسلامی شکل ‌دهنده تمدن یا تمدنهای قبلی و فکر و فرهنگ شکل‌ دهنده تمدن جدید، تمایز قائل شد. به‌طور طبیعی، تغییرات جزئی را نمیتوان منشاء تمایز آشکار میان تمدن پیشین و تمدن جدید دانست. پس در این دیدگاه، فکر و فرهنگ اسلامی دچار تغییرات کلان و اساسی شده است. باید توجه نمود که این تغییرات میتواند دین را به سرچشمه خود دورتر یا نزدیک‌تر ساخته باشد. بر این اساس، هر تغییری هرچند نام اسلامی را با خود داشته باشد تغییری مطلوب تلقی نمیشود. در واقع، تغییر مطلوب به تغییری اطلاق میشود که اسلام را در عین گسترش نظری از خلوص نیندازد. به بیان واضح‌تر، باید گفت، آن تغییری مطلوب است که اصول اسلامی را از تغییر مصون نگاه دارد.

در وجه دیگر، جنبه عینی تمدن در تاریخ مد نظر است. با این وصف، تمدن اسلامی در گذشته، با تمدن اسلامی در عصر حاضر، از جهت بستر تاریخی‌ای که هر یک از این دو تمدن اسلامی در آن شکل گرفته است، متفاوتند. بنابراین، میتوان این دو تمدن را با دو عنوان «تمدن پیشین» و «تمدن نوین» از همدیگر متمایز نمود. در این بین، وجه سومی نیز وجود دارد که بر اساس آن، تمدن جدید هم از حیث نظری و هم از جهت بستر تاریخی با تمدن قبلی متفاوت است؛ هرچند هر دو تمدن از اصول اسلامی واحد برخوردارند. به اعتقاد ما مفهوم تمدن نوین اسلامی را باید در وجه سوم جست‌وجو کرد.

نسبت تمدن نوین با تاریخ تمدن

سوال اساسی این است که اولاً وقتی صحبت از تمدن درخشان اسلامی میکنیم منظورمان کدام مقاطع از تاریخ است و چرا؟ ثانیاً آیا تمدن پیشین و تمدن نوین اسلامی یک رابطه طولی دارند یا رابطه عرضی؟ به بیان دیگر، آیا تمدن نوین به تمدن قبلی اتصال دارد یا منقطع از آن شکل گرفته است؟

باید توجه داشت که منظور از احیاء تمدن اسلامی این نیست که قرار است یک تمدن نو و بی‌ارتباط با تمدن اسلامی‌ای که در تاریخ از آن صحبت به میان آمده و مسلمانان به شکوه آن در مقاطعی از تاریخ افتخار میکنند، به‌وجود بیاید. البته نباید از نظر دور داشت که اگر جامعه‌ای در مسیر صحیح پیشرفت نباشد و یا در این مسیر متوقف شده باشد، طبعاً تمدن آن جامعه صرفاً جنبه تاریخی داشته و در حد یک تجریه و میراث تاریخی قابل تصور است که البته میتوان از آن به یک دارایی معنوی (و البته در مواردی مادی) تعبیر کرد. در واقع، از مجموعه دیدگاههای شهید مطهری درباره تمدن ‌سازی نیز این جمعبندی هویداست که مادام که (یک تمدن) صرفاً بروز‌ دهنده پیشرفتهای گذشته باشد یک امر تاریخی است، تاریخی که نشانه‌های آن خارج از کتابها، مثلاً در آثار هنری و معماری یک جامعه هویداست و آن جامعه نیز در نگهداری آن آثار به ‌عنوان یک میراث تاریخی کوشا میباشد.

اگر این واقعیت را بپذیریم، تمدن جدید از این جهت که میراث دار تمدن یا تمدنهای قبلی است، با این تمدنها رابطه طولی دارد. البته این ارتباط طولی در شرایطی است که بین تمدن قبلی و تمدن جدید تغییر ماهوی و جوهری مشاهده نشود و باید به رابطه عرضی میان این تمدنها قائل بود.

در تاریخ تمدن اسلامی، حداقل سه نقطه عطف بی نظیر وجود دارد:

-         یکم : صدر اسلام و دوره حیات پیامبر اعظم صلوات الله علیه و ائمه معصوم علیهم السلام که میتوان آن را دوره تولد و پی‌گذاری تمدن اسلامی در نظر گرفت. البته این دوره جدای از نقشی که در پی‌گذاری تمدن اسلامی دارد، خود نیز یک دوره تمدنی مهم به حساب میآید چنانکه از منظر برخی محققان غیرمسلمان، «تا سال ۱۳۲ هجری قمری، اسلام، پویاترین تمدن در نیمکره شرقی بود.»(۱)

-         دوم : قرن چهارم و پنجم هجری قمری را میتوان یکی از مهمترین دوره‌های اوج و شکوه تمدن اسلامی تلقی ‌کرد. این دوره که «آدام متز (متناسب با درک خود) آن را دوره «رنسانس اسلام» نامیده است، (از منظر بعضی) از طرفی شاهد تجزیه یکی از بزرگترین امپراتوریهای قرون وسطی(۲) یعنی خلافت عباسی و از طرفی ناظر تکوین و تکامل حکومتهای محلی مقتدر در ممالک مختلف اسلامی هستیم که نتیجه امتزاج تمدنهای قدیم و ظهور ظرفیتها و قابلیتهای اندیشگی و عملی در تمدن اسلامی است و در این قرن به اوج خود میرسد و نیازهای جدید اجتماعی، چاره‌گران و اندیشمندان را از سویی به احیاء مواریث قدیم و از طرفی، آفرینش طریقه‌های جدید در ادب و حکمت و سیاست و مملکتداری و آداب و معاشرت و جنگ و عمران میکشاند. در واقع، با کاهش نسبی و تدریجی تسلط مطلق خلافت عباسی، ملل و اقوام، گروهها و افراد و اماکن شکوفایی استعدادها و باروری اندیشه‌ها را مییابند.»(۳)

-         سوم : قرن نهم و دهم هجری قمری با ظهور صفویه در ایران که «بدون تردید، یکی از دوره های مهم تاریخی کشور ما، هم به لحاظ تامین کننده استقلال و هویت ملی- دینی و هم تاثیر شگرف آن در فرهنگ مذهبی جاری ما به حساب میآید.»(۴) این مقطع مهم تاریخی که «هنر و ادبیات اسلامی، همچنین پزشکی، ریاضیات و اخترشناسی تقویت شد، هنرمندان ایرانی در طرحهای پارچه و قالی، تذهیب، نسخه‌های خطی و خوشنویسی مشهور بودند و اصفهان یکی از شکوهمندترین شهرهای جهان محسوب میشد»(۵) نه تنها ایران (با گستره جغرافیایی پهناور خود) بلکه کل جهان اسلام از صفویه متاثر بود.

البته بعضی از محققین، امپراتوری عثمانی در قرن هشتم را نیز یکی از نقاط اوج تمدنی اسلام به‌حساب میآورند و مینویسند: «ثبات و ثروت امپراتوری عثمانی موجب شکوفایی هنر و دانش اسلامی شد. کارگران ماهر در شهرهای بزرگ پارچه‌های زیبا، قالی، سرامیک و کتابهای مصور تولید کردند؛ سلطان و مقاماتش تحصیلات خوبی داشتند و دانشمندان، شاعران، نقاشان را در کار تشویق میکردند. دانشمندان در مدارس عثمانی در زمینه ریاضیات، طب، نجوم، جغرافیا و تاریخ کارهای بزرگی انجام دادند. امروز ثروت امپراتوری در مساجد و قصرها و بناهای عمومی مختلف در استانبول و سایر شهرها متجلی است.»(۶) حتی از نظر آنها باید حضور مغولان مسلمان در هند در قرن دهم را نیز یکی از نقاط اوج تمدنی اسلام به‌شمار آورد.(۷) برای همین باید توجه داشت عمق تاثیرات حکومت ۲۲۸ ساله صفویه در عرصه های علمی و خصوصاً نمایاندن گوهرهای فکر اسلامی از معارف اهلبیت(ع)، با دوران عثمانی یا دوره مغولان مسلمان در هند -که باید آن را بیشتر رشد در سطح تلقی کرد تا رشد در عمق- قابل مقایسه نیست، به جز سه مقطعی که به‌عنوان نقاط اوج و شکوه تمدن اسلامی از آن یاد شد، در سایر مقاطع تاریخی شاهد افول و غروب تمدن اسلامی هستیم، به‌طوری‌که این تمدن بروز و ظهورش را بارها از دست داد. دلایل گوناگونی را میتوان برای تبیین افول تمدنی اسلام بر شمرد؛ نظیر عوامل کلیدی قطع ارتباطات میان تمدنی، فقدان فضای آزاداندیشی، دور شدن مسلمانان از علم و آگاهی و از میان رفتن بستر تحقق نتایج علم در صحنه عمل.(۸)

تمدن نوین اسلامی در طول تمدن اسلامی در صدر اسلام، قرن چهارم و پنجم هجری و قرن نهم و دهم قرار دارد نه در عرض آن. در تمدن نوین اسلامی، به‌مثابه یک خط ممتد، بهره برداری از انباشت سرمایه‌ای و تجارب تمدنی اسلام یک مفروض اساسی به‌حساب میآید. در این تمدن که قطعاً مولفه اصلی آن، رشد علمی و اثرگذاری آن در تسلط جامعه اسلامی بر صنعت و فناوری و پیشرفت و آبادانی جوامع اسلامی است، میتوان یک ویژگی ممتاز یافت و آن، ظهور کمالات انسانی و معنویت به‌عنوان نقطه ثقل زندگی انسان و جامعه اسلامی است که این امر تا حدی جدی است که حتی ظواهر تمدن نوین اسلامی را تحت تاثیر قرار خواهد داد. برای فهم این امتیاز، استاد شهید مطهری به یک نکته کلیدی اشاره کرده‌اند و آن اینکه: «اسلام به صور و شکلهای زندگی توجه ندارد. همیشه به روح زندگی توجه دارد و به همین جهت از تصادم با پیشرفتهای زندگی پرهیز کرده، چون آنچه که علم و صنعت و تکنیک آن را پیش میبرد، صورت زندگی و ابزار زندگی است.»(۹)

البته روشن است که منظور استاد مطهری از عدم توجه اسلام به صور و شکل زندگی و به طبع آن به پیشرفتهای مادی، اصالت دادن به آن و خلاصه کردن زندگی انسانی به این ظواهر و پیشرفتهاست و اسلام نه تنها به پیشرفت مادی توجه دارد، بلکه رسیدن به کمالات انسانی را در گرو رفع فقر و محرومیت و دستیابی به سطح مطلوبی از پیشرفت مادی میداند. چنانکه امیرالمومنین میفرماید: «لو تمثل لی الفقر، لقتلته»(۱۰) یعنی اگر حقیقت فقر نزد من همچون یک انسان متمثل میشد، گردنش را میزدم. استاد شهید مطهری در جای دیگر میگوید: «اسلام به جهان آخرت ایمان دارد و زندگی دنیایی و سیادت و آقایی و آزادی و استقلال در آن را شرط لازم برای فوز به سعادت اخروی میشمرد.»(۱۱)

بر اساس آنچه بیان شد، میتوان گفت پس از صدر اسلام، قرن چهارم و پنجم یا بعد از سقوط دو سلسله صفویه و عثمانی (اگر آنرا بتوان نقطه اوج تمدنی در نظر گرفت) مسلمانان فاقد یک تمدن زنده بوده‌اند و در جهان اسلام به نوعی وقفه تمدنی به‌وجود آمده است. البته شهید مطهری تفسیر دیگری نیز در زمینه جابجایی تاریخی و حتی جغرافیایی تمدنها دارند که ملاحظه آن مفید است؛ ایشان معتقدند: «اسلام که عامل ترقی است ضرورت ندارد که همیشه در جامعه‌ای ثابت بماند، بر قومی طلوع میکند، بعد قوم دیگری آن را میگیرند و قوم اول رها میکنند؛ شمس باقی میماند، اما آن مردمی که این شمس بر آنها طلوع میکند همیشه یکی نیستند.»(۱۲)

عبرت‌های انحطاط تمدن اسلامی

از بحث پیشین این نتیجه حاصل شد که در اثر توقف پیشرفت در یک جامعه، انحطاط یا وقفه تمدنی حاصل میشود. چیزی که در برهه‌هایی از تاریخ اسلام و هم ‌اکنون با آن روبه‌رو هستیم. البته میتوان برای یک تمدن در عین حیات، قوت و ضعف قائل بود، اما روشن است که ضعیف بودن تمدن لزوماً به معنای انحطاط یا وقفه تمدنی نیست. به هرحال، این یک واقعیت است که تمدن اسلامی در طول تاریخ بارها با انحطاط روبه‌رو شده است و بررسی عوامل این انحطاط میتواند برای دستیابی به تمدن جدید درس‌آموز باشد. بنا به فرمایش امیرالمومنین، «پند ناپذیری از رخدادها و پیشامدها، خود یکی از عوامل سقوط و انحطاط حکومت‌هاست.»(۱۳)

 در اینجا قصد داریم به سه دلیل اصلی انحطاط که بعضاً مورد کم توجهی قرار میگیرد بپردازیم. به‌طور کلی، عوامل انحطاط را میتوان به دو قسم درونزا و برونزا تقسیم نمود. از نظر ما، دلیل نخست درونزا، دلیل دوم، تواماً درونزا و برونزا و دلیل سوم، برونزا قلمداد میشوند. از طرف دیگر باید توجه داشت که از یک منظر میتوان علل انحطاط تمدن اسلامی را به خود اسلام نسبت داد و از منظر دیگر میتوان آن را به مسلمین مرتبط دانست. با توجه به عقیده مستحکم مسلمین مبنی بر جامعیت و کمال دین از یکسو و مصونیت قرآن از تحریف از دیگر سو، نمیتوان علل انحطاط را به اصل دین نسبت داد. بر همین مبنا شهید مطهری با اصالت دادن به مسلمین در بررسی علل انحطاط، میگوید: «در این موضوع (بررسی انحطاط)، توجه ما از اسلام به مسلمین بر میگردد. یعنی اسلام عامل انحطاط مسلمین نیست، بلکه مسلمانان در اثر کوتاهی و انحراف از تعلیمات اسلامی دچار انحطاط شدند و این مسلمانانند که مسئول عقب‌ ماندگی خود میباشند.»(۱۴)

دلیل اول: دور شدن مسلمین از مغز دین

از نظر تشیع پس از رحلت پیامبر اسلام و با پشت کردن مسلمانان به رمز پایایی اسلام یعنی عنصر امامت، انحراف مسلمین از مسیر اسلام ناب آغاز گردید. هرچند ائمه معصومین علیهم السلام تمام تلاش خود را مصروف روشنگری و اصلاح مسیر نمودند، اما این انحراف همچنان ادامه یافت. استاد مطهری در این زمینه معتقد است: «باید اعتراف کنیم که حقیقت اسلام به صورت اصلی در مغز و روح ما موجود نیست بلکه این فکر، اغلب در مغزهای ما به صورت مسخ شده موجود است.»(۱۵)

 امام خمینی (ره) در این زمینه میفرمایند: «اسلام یک دین آسمانی است که برای ارشاد ملتها و رفع اختلاف بین آنان و هدایت به کمالات انسانی و رفع ظلم و بیدادگری آمده است، لکن مسلمین مجموعاً و تقریباً همینطور دولتهای اسلامی از آن سری که اسلام برای آن آمده است یا غافل بوده‌اند و یا تغافل کرده‌اند و همه گرفتاریهایی که برای مسلمین در طول تاریخ ایجاد شده است از این جهت است که از تعلیمات اسلامی دور بوده‌اند و نتوانسته‌اند آن هدایتی را که اسلام برای آن آمده است، ادراک کنند و یا به واسطه اغراضی که داشتند، نتوانستند انجام دهند.»(۱۶)

همچنین استاد مطهری با اشاره به وجود انحراف از مسیر اسلام ناب، تغییر در شرایط مسلمانان را منوط به اصلاح نگرش آنها به اسلام میداند و میگوید: «امروز غالباً میبینیم معانی و مفاهیمی که ما از اسلام داریم، خاصیت حیاتبخش و ایجاد زندگی ندارد، پس باید تجدیدنظری در این معانی و مفاهیم بکنیم. شاید مفهوم و تصور ما درباره این معانی و مفاهیم اشتباه باشند، ما باید خودمان را تصحیح کنیم. یعنی باید طرز بینش خودمان را درباره اسلام اصلاح کنیم.»(۱۷)

استاد مطهری عامل اصلی انحراف به‌وجود آمده را قرار نگرفتن چرخ خلافت روی محور اصلی خود میداند و مینویسد: «مصیبت سوء نیت در اجرا و تنفیذ که از همان اوایل در اثر قرار نگرفتن چرخ خلافت روی محور اصلی خود، به صورت تفضیل نژاد عرب بر غیر عرب و تفضیل قریش بر غیر قریش و به صورت باز گذاشتن دست عده‌ای در حقوق و اموال و محروم کردن عده دیگر پیش آمد و بعد هم در زمان معاویه و سایر خلفا شدت یافت.»(۱۸)

همانطور که ملاحظه میشود، ایشان خروج چرخ خلافت از محور حقیقی خود را عاملی کلیدی برای بی‌توجهی به اصولی میداند که بدون آنها تمدن اسلامی حیات خود را از دست خواهد داد. یکی از مهمترین این اصول، اصل عدالت است؛ تاکید میکند: «عده‌ای از خلفا مانع اجرا و تنفیذ این اصل (عدالت) شدند و در نتیجه در جامعه اسلامی انواع بیعدالتیها و تبعیضها به‌وجود آمد.»(۱۹)

باید توجه داشت، عوامل دیگری که معمولا در بیان علل انحطاط تمدن اسلامی مطرح میشود نظیر بی‌اخلاقی و فساد ریشه‌دار در حاکمان مسلمان را نیز باید در همین عامل یعنی دور شدن از مغز و گوهر اسلام یا عدم درک حقیقت اسلام از سوی مسلمانان و حکام اسلامی جستجو کرد.

دلیل دوم: از دست دادن وحدت و انسجام

روشن است که فقدان وحدت و انسجام، علاوه بر ایجاد تکثر در سبک زندگی، زمینه شکل‌گیری قدرت سیاسی و به تبع آن، ثبات و امنیت در جوامع اسلامی را که از لوازم اصلی تمدن محسوب میشود، از بین میبرد. امام خمینی(ره) در این زمینه بیان رسایی دارند؛ ایشان خطاب به مسلمانان میفرمایند: «ای مسلمانان جهان، شما را چه شده که در صدر اسلام با عده بسیار کم قدرتهای عظیم را شکستید و امت بزرگ اسلامی- انسانی ایجاد نمودید، اکنون با قریب یک میلیارد جمعیت و دارا بودن مخازن بزرگ که بالاترین حربه است در مقابل دشمن، این چنین ضعیف و زبون شدید؟ آیا میدانید که تمام بدبختیهای شما در تفرقه و اختلاف بین سران کشورهای شما بالنتیجه خود شماست؟»(۲۰)

 همچنین شهید مطهری درباره خاصیت وحدت میگوید: «وحدت در جهان‌بینی، در فرهنگ، در سابقه تمدن، در بینش و منش، در معتقدات مذهبی، در پرستشها و نیایشها و در آداب و سنن اجتماعی خوب، میتواند از مسلمانان ملت واحد بسازد و قدرتی عظیم و هایل به‌وجود آورد که قدرتهای عظیم جهان ناچار در برابر آن خضوع کنند.»(۲۱) طبیعی است این عامل یعنی از دست دادن وحدت و انسجام، بیش از هر چیز عاملی درونزا محسوب میشود؛ چرا که از لحظه پشت کردن مسلمین به خواسته اصلی پیامبر اسلام(ص) در ارتباط با موضوع حیاتی «امامت» یعنی دقایقی پس از رحلت ایشان، عملاً زمینه تفرقه میان مسلمانان فراهم شد و از همین عامل کلیدی، به‌ تدریج دهها عامل فرعی روئید؛ شهید مطهری در این زمینه معتقد است: «سررشته‌داران آن زمان نخواستند و یا نتوانستند مفاهیم واقعی داعیه‌های اسلامی را درک کنند، از نظام بین‌المللی اسلامی به‌عنوان یک امپراتوری و خلافت عربی برداشت شد و این مخالف صریح اصول اسلامی بود. به همین جهت وحدت به دست آمده به‌زودی شکست خورد و به‌دنبال آن، تحولات، ضعفها و انحرافات دیگر پدید آمد تا آنکه مسلمین تدریجاً به خواب رفتند.»(۲۲)

 به‌رغم این گرفتاری درونی، دشمنان اسلام نیز همواره از وجود بسترهای اختلاف در جهت تشدید و عمق‌ بخشی به اختلاف و در نتیجه، تضعیف مسلمانان بهره‌برداری نموده‌اند. با این وصف، میبایست این عامل را در عین درونزا بودن عاملی برونزا نیز تلقی کرد. مقام معظم رهبری مورخ ۱/۱/۱۳۸۶ در ارتباط با نقش دشمنان اسلام در تشدید اختلافات میفرمایند: «دشمنان با تبلیغات و جنگ روانى خود، با تلاشهاى موذیانه‏ گوناگون خود سعى میکنند بین صفوف ملت ایران اختلاف بیندازند؛ به بهانه‏ قومیت، به بهانه‏ مذهب، به بهانه‏ گرایشهاى صنفى، تا وحدت کلمه‏ ملت را از بین ببرند؛ علاوه‏ بر این، در سطح دنیاى اسلام هم یک تلاش وسیع عمیقى از سوى دشمن محسوس است، براى اینکه میان ملت ایران و جوامع گوناگون مسلمان دیگر فاصله بیندازند؛ اختلاف مذهبى را بزرگ کنند؛ جنگ شیعه و سنى را در هر نقطه‏اى از دنیا که ممکن باشد، به‌وجود بیاورند و عظمت و ابهت ملت ایران را در میان ملتهاى دیگر- که روز به روز بحمد الله تا امروز بیشتر شده- از بین ببرند».

دلیل سوم: هجمه غرب

بعضی از روشنفکران خصوصاً مستشرقین، با اغراق در عوامل درونزای انحطاط تمدن اسلامی، ذهنها را از عامل مهمی که خصوصاً طی قرون اخیر زمینه تشدید عقب‌ماندگی و در نتیجه، فراهم نشدن زمینه برای احیای تمدن اسلامی را فراهم ساخته است، غافل میکنند. واقعیت این است که مهمترین مساله چالش زا که طی لااقل پنج قرن اخیر مسلمانان با آن روبه‌رو بوده‌اند، مساله غرب قلمداد میشود که در ادامه مستقلاً به آن پرداخته خواهد شد. استاد مطهری در ارتباط با نقش غرب در عقب‌ماندگی مسلمانان مینویسد:

«از چندین قرن پیش دنیای اسلام مورد هجوم و بهره‌کشی دشمنان غربی قرار گرفت. نخست به هستی فرهنگی و اخلاقی و مذهبی آنها دستبرد زده شد و سپس منابع مادی و اقتصادیشان را به یغما بردند. خواب دیرینه مسلمین و هجوم استعمار، ملتهای اسلامی را روز به ‌روز اسیرتر و خودباخته‌تر ساخت.»(۲۳) همچنین امام خمینی(ره) ضمن بیان لطماتی که غربیها به مسلمین طی چند قرن متوالی زدند، به صراحت از اراده انقلاب اسلامی برای خلاص شدن از آثار غرب سخن میگویند: «غرب ما را خوار کرد؛ غرب روحیات ما را از بین برد. ما را غربزده کرد. ما این غربزدگی را میزداییم. با ملت ایران تمام آثار غرب را، تمام آثار فاسده، نه آثاری که تمدن است، تمام اخلاق فاسده غربی را با تمام نفحات باطله غربی را خواهیم زدایید.»(۲۴)

مراحل شکل‌گیری تمدن نوین اسلامی

هر چند تمدن نوین اسلامی با تمدن یا تمدنهای اسلامی قبلی رابطه طولی دارد، اما باید برای شکل‌گیری آن در آینده دو نقطه صفر و صد در نظر گرفت. به بیان دیگر، تولد تمدن جدید همان مراحل کلان تولد تمدنهای قبلی را داراست و این منافاتی با رابطه طولی تمدنها با یکدیگر ندارد. در این بین نظریه‌های گوناگونی مطرح است، اما در این مقاله در نظر داریم به بررسی نظریه رهبر معظم انقلاب اسلامی بپردازیم. ایشان در این زمینه اعتقاد دارند: «فرآیند تحقق هدفهاى اسلامى، یک فرآیند طولانى و البته دشوارى است. به ‌طور نسبى انسان به آن اهداف نزدیک مىشود؛ اما تحقق آنها، بسیار طولانى است. قدم اول که پرهیجانتر و پرسر و صداتر از همه است، ایجاد انقلاب اسلامى است. کار آسانى نبود؛ لیکن این آسانترین است. قدم بعدى، ترتب نظام اسلامى بر انقلاب اسلامى است؛ یعنى ایجاد نظام اسلامى، که گفتیم نظام اسلامى، یعنى هندسه‏ عمومى جامعه، اسلامى بشود؛ که این هم شد. قدم بعدى- که از اینها دشوارتر است- ایجاد دولت اسلامى است. دولت نه به معناى هیات وزیران؛ یعنى مجموعه‏ کارگزاران حکومت؛ یعنى من و شما. ما باید به معناى واقعى کلمه، در درون این نظامِ اسلامى، اسلامى شویم.» ایشان در ادامه میفرمایند: «بعد از این مرحله، مرحله‏ تلالو و تشعشع نظام اسلامى است؛ یعنى مرحله‏ ایجاد کشور اسلامى. اگر این مرحله به‌وجود آمد، آنوقت براى مسلمانهاى عالم، الگو و اسوه مىشویم: لتکونوا شهداء على النّاس» (هر دو ۲۱/۹/۱۳۸۰)

همانطور که ملاحظه میشود، از نظر ایشان، نقطه صفر یا آغازین یک تمدن با شکل‌گیری بیداری اسلامی و سپس وقوع «انقلاب» رقم میخورد. این انقلاب دربردارنده مجموعه دگرگونیهایی است که میتواند یک ملت را از شرایط توقف یا میرایی خارج سازد. پس از انقلاب نوبت به تشکیل نظام میرسد. باید توجه داشت، تا زمانی‌که انقلابیون نتوانند برای تحقق اهداف و آرمانهای انقلاب نظام ‌سازی نمایند، امکان تحقق اهداف و آرمانهای انقلاب فراهم نخواهد شد. البته در ذیل یک نظام اصلی، تعدادی نظام فرعی نیز قرار میگیرد. مثلاً نظام اسلامی دربردارنده نظامهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است که همچون قطعاتی از یک پازل با یکدیگر ارتباط دارند. پس از مرحله شکل‌گیری نظام اسلامی، نوبت به ایجاد دولت اسلامی میرسد. در واقع، دولت اسلامی مدل مطلوب حاکمیت اسلام است که عملاً فرمان اداره کشور را مبتنی بر نظام اسلامی به دست میگیرد. مرحله دیگر تشکیل جامعه یا کشور اسلامی است. در حقیقت، مهمترین رسالت دولت اسلامی تشکیل جامعه یا کشور اسلامی است. البته باید توجه داشت که در اینجا منظور از اسلامیت جامعه یا کشور، فراتر از حضور ظاهر و صورت اسلام یا درجات نازلی از باطن اسلام در کشور است. بنابراین ممکن است در زمان شکل‌گیری انقلاب، نظام یا دولت نیز درجه‌ای از کشور اسلامی وجود داشته باشد، بنابراین درجه عالی کشور اسلامی پس از شکل‌گیری نظام و دولت اسلامی به‌صورت تدریجی و گام به گام محقق میشود. در شکل‌گیری کشور اسلامی، ‌باید عوامل گوناگونی را در نظر گرفت و در بین این عوامل، رواج سبک زندگی اسلامی نقش کلیدی دارد. به بیان دیگر، تا زمانی‌که اعضاء جامعه از سبک اسلامی واحدی در زندگی فردی و اجتماعی خود برخوردار نباشند، زمینه برای تولد تمدن اسلامی مهیا نخواهد شد.

 

منابع :

  1. دان، راس ئی و همکاران. «تاریخ تمدن و فرهنگ جهان». تهران : انتشارات طرح نو: ۱۳۸۴، جلد ۲، ص۱۳۷.
  2. محققین غربی، کل تاریخ را بر اساس تقسیم‌بندی تاریخی خود به سه دوره عمده باستان، قرون وسطی و مدرن تقسیم میکنند.
  3. متز، آدام. «تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری»، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۸۸، ص۹.
  4. جعفریان، رسول. «کاوش‌های تازه در باب روزگار صفوی» قم: نشر ادیان، ۱۳۸۱، ص ۱۳.
  5. دان، راس ئی و همکاران. «تاریخ تمدن و فرهنگ جهان». تهران : انتشارات طرح نو: ۱۳۸۲، جلد ۳، ص۱۲۴.
  6. همان، ص ۱۱۴.
  7. همان، ص ۱۳۰.
  8. جان احمدی، فاطمه. «تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی»، تهران: دفتر نشر معارف: ۱۳۹۱، ص ۱۱۳.
  9. الهی تبار، علی. «علل انحطاط مسلمین…»، تهران: دفتر نشر معارف، ۱۳۹۱، ص ۱۳۳.
  10. روائع نهج البلاغه، جرج جرداق، ص ۲۳۳.
  11. الهی تبار، علی. همان، ص ۱۳۵.
  12. مطهری، مرتضی؛ مجموعه آثار؛ تهران انتشارات صدرا، ج ۲۵، ص ۸۱۷-۸۱۵ .
  13. فاضل لنکرانی، محمد. «آیین کشورداری از دیدگاه امام علی (ع)»، تهیه و تنظیم حسین کریمی؛ تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۸۷، ص ۱۶۷.
  14. الهی تبار، علی. همان، ص ۱۵۴.
  15. مطهری، مرتضی، همان، ج ۱۳، ص ۵۰۰ .
  16. یوسفی، هدایت. «ریشه‌های عقب‌ماندگی مسلمانان در اندیشه امام خمینی»، قم: مرکز پژوهش‌های اسلامی صدا و سیما، ۱۳۸۵، ص ۳۸ .
  17. مطهری، مرتضی، همان، ج ۲۵، صص ۴۶۱-۴۶۰ .
  18. مطهری، همان، ج ۴، ص ۹۵۰ .
  19. مطهری، همان، ص۹۴۹ .
  20. یوسفی، هدایت، همان، ص۵۱ .
  21. مطهری، همان، ج ۲، ص۵ .
  22. مطهری، مرتضی. «خدمات متقابل اسلام و ایران»، تهران: انتشارات صدرا، ۱۳۸۹، ص ۴۲ .
  23. همان، ص ۳۲
  24. امام خمینی (ره)، «دیدگاه های فرهنگی»، تهران: موسسه نشر و تحقیقات ذکر، ۱۳۷۴، ص ۱۴۵ .