غروب خورشید، غرور روز را به بازی گرفته بود و نور آفتاب داشت آخرین زورش را میزد و هوا داشت تاریک میشد و شمعی که روشن شده بود روی مزار شهید گمنام داشت ذره ذره آب میشد و مردی که نشسته بود روی ویلچر داشت بی تاب میشد. کدام سهمیه را به جانباز ویلچری بدهیم نخاعش وصل می شود؟ کدام سهمیه حج برای مادر شهید حکم جگر گوشه اش میشود؟ کدام سهمیه دانشگاه برای فرزند شهید جای خالی پدر را پر می کند؟ ما که هیچ، “بنت الحسین” راضی بود دنیا را بدهد و فقط یک بار دیگر سرش را بگذارد در آغوش حسین.

سخاوتمندانه دارند سهمیه یتیمی ما را میدهند. جانباز ویلچری با هیچ سهمیه ای نمیتواند پله های ترقی را طی کند؛ بویژه اگر این پله ها مثل پله های مترو برقی باشد. “جوانمرد قصاب” ایستگاه صلواتی نیست و در آن شربت شهادت نمیدهند. جوانمرد، آن قصابی بود که بعد از عمری لات بازی، روی بازویش خال کوبی کرده بود؛ “عشق خمینی” و در کربلای پنج از بچه بسیجی ها یاد گرفته بود چگونه نماز شب بخواند. جوانمرد، کفتر بازی بود که به عشق خمینی خودش را جلد شهادت کرده بود و در والفجر مقدماتی به جای کفترها خودش را پرواز داد. در بالکن ایستگاه جوانمرد قصاب ادوکلن میفروشند به قیمت خون پدرشان که بجای عطر گل محمدی بوی قاره قصاب بالکان میدهد. این ادوکلن، قلابی است؛ بوی “ نوفل لوشاتو” نمیدهد ولی برچسب پاریس دارد. پاریس مهد آزادی نیست. روی بدنه بمب شیمیایی که سینه جانباز ما را مسموم به گاز خردل کرده Made in FRANCE. خورده است. اینجا تهران است؛ صدای مرا از درون سینه جانباز شیمیایی میشنوید. آسمان تهران صاف تا کمی ابری همراه با خس خس سینه جانباز شیمیایی است. نامردها در مترو به زور میخواهند “مشتری” را بکشانند داخل مغازه “مریخ” که در سطح آن آب پیدا شده اما هنوز کودکان حسین از عمق جان تشنه لبند و یک قطره از این آب به گلوی خشکیده علی اصغر نمیرسد. فروشنده، کارمند مترو است ولی حقوقش سر برج از روی خون شهدا واریز میشود به حسابش. این را نمیداند و به جای نگه داشتن حرمت خون شهدا احترام آقازاده را نگه میدارد. خودش را هفت قلم آرایش کرده اما با دست خودش روی در مغازه نوشته؛ “ورود خانمهای بد حجاب اکیدا ممنوع”! این روزها وقت نماز همه مغازه های مترو باز است و هیچ فروشنده ای حاضر نیست حتی در ایستگاه حرم مطهر با خدا معامله کند. این روزها اذان بیجا مانع کسب است؛ حتی اذان بلال.

این روزها مغازه های اطراف حرم امام که دارند نان امام را میخورند حتی به پابرهنگان نسیه نمیدهند. این روزها گلدسته های حرم امام زرد است و گنبد حرم سفید است اما موسسه تنظیم پیش امام روسیاه است. من باز هم میگویم؛ این روزها به جای کار کردن روی پروژه حرم امام باید روی بصیرت خودشان کار کنند.

آری، این روزها نسیه ممنوع است حتی برای جانباز قطع نخاعی که به صورت نقد از جانش در راه جمهوری اسلامی گذشت. در دکان آقازاده های وطن فروش اما برای دخترکانی که به صورت نقد تن فروشی میکنند، نسیه آزاد است. خدا پدر امر به معروف را بیامرزد. نهی از منکر جوانان را از دین جدا میکند. باید در زیر زمین مترو کار زیر بنایی کرد و به جای “قال الصادق”، جوانان را “هدایت” کرد به بوف کور. بوف، کور بود و مثل “سگ های ولگرد” ندید ۲۹ سال است که مرد پا دارد ولی قدرت ایستادن ندارد. پایی که با آن نتوان راه رفت به چه درد می خورد؟ مرد۴۰ سال از خدا عمر گرفته ولی بیشتر از نصف عمرش روی ویلچر سپری شده. از این وضعیت حتی فرشته هایی که روی شانه های چپ و راست مرد نشسته اند خسته شده اند. فرشته واقعی خود مرد است و خدا به ملائکش دستور داد سجده کنند جلوی “آدم” که این بار نشسته است روی ویلچر و به جای خوردن سیب، دارد از دست روزگار، آسیب میخورد. مرد ویلچری پا دارد اما چه فایده که جانباز قطع نخاعی است. مثل آقای ساکت که زبان دارد اما لال است. مثل آدم نابینایی که چشم دارد ولی بینایی ندارد. مثل آدم ناشنوایی که گوش دارد اما یارای شنیدن ندارد و ندای “هل من معین” حسین را نمی شنود. خوب شد که در مثل مناقشه نیست و الا دعوا میافتاد میان واژه ها و کلمات، سر همدیگر را میبریدند.

قهرمان داستان ما سر پل ذهاب نخاعش قطع شد و جانباز ویلچری شد و سر پل صراط که پای بسیاری خواهد لرزید، او روی ویلچر کار آسانی پیش رو خواهد داشت. یک بار در عالم خواب دیده بود که قیامت است و نشسته روی ویلچر و دارد میرود به سمت بهشت. برگشت ببیند چه کسی دارد ویلچر را هل میدهد. کسی را ندید، فقط دو دست بریده دید. از خواب پرید و هاج و واج مانده بود؛ پس خداوند پرونده عباس را به کدام دستش خواهد داد؟

راستی! قمر بنی هاشم علیه السلام از نظر خدا جانباز چند درصد است؟

 بنیاد شهید میتواند به جانباز قطع نخاعی سهمیه ویلچر بدهد اما این سهمیه به چه درد مرد میخورد؟ اما من با سهمیه رفتم دانشگاه. من با سهمیه به سینما میروم. با سهمیه میروم رستوران. با سهمیه به من اکسیژن بیشتری میدهند. من با سهمیه میروم دربند و نیش این سهمیه ها مرا در “بند” میکند. من با سهمیه یخچال گرفتم که به جای یخ، یخ در بهشت بیرون میدهد و به جای آب، جام زهر. من با سهمیه موبایل گرفتم که با یک دکمه کار ماشین لباسشویی را هم انجام میدهد و اگر این دکمه را دو بار پشت سر هم فشار دهیم لباس را هم اتو میکشد. موبایل من چون سهمیه ای است “جی پی اس” دارد و میتواند نشان دهد در دل مادر چهار شهید چه میگذرد. با سهمیه به من آبمیوه گیری داده اند که در عین حال ساندویچ هم میسازد،

اما انسان ساز نیست.

 با سهمیه به من آدم آهنی داده اند که قانون سوم نیوتن را بلد است ولی احساس ندارد و قادر نیست برای دو دست بریده حضرت قطیع الیمین، گل پسر ام البنین اشک بریزد. با سهمیه به من چای ساز داده اند که قهوه هم درست میکند. با سهمیه به من خانه داده اند ۵۰ متر که اجاره ای است ولی از کاخ سران فتنه هم بزرگتر است. با سهمیه به من ماشین داده اند که ضد گلوله نیست و میتوان با آن به راحتی مسافرکشی کرد. شما یک موی “بابا اکبر” را به من بدهید، من همه این سهمیه ها را به شما بر میگردانم. من شاکی ام. سهمیه یتیمی ما زخم زبان نبود.

وعده ما آن دنیا پیش شهدا.

شما نخاع جانباز ویلچری را وصل کنید، من همه سهمیه های او را قطع میکنم. سهمیه دادن به ایثارگران را بنیاد شهید باید از غربی ها یاد بگیرد. الان یکی از افراد آن لاین وبلاگ من رئیس جمهور آمریکاست و به “بالاترین” دستور داده سهمیه مرا با فحاشی بدهد. چطوری آقای اوباما؟ چه کار میکنی با جمهوری اسلامی؟ شنیده ام باز ما را تهدید کرده ای؟ اما امام که گفت: “آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند”، دوره ریاست جمهوری شما را مستثنی نکرد. دیدی خامنه ای، خمینی دیگر است؟ شبی از پی شبی میرود ولی ماه همان ماه است. حالا آقای اوباما! ما چهار تا انتقاد از خودیها میکنیم، خیال نکن حاکمیت در کشور ما دوگانه است. اصلا تو میدانی چرا برخی خواص ما در فتنه ای که شما علیه ما راه انداختید سکوت کردند؟ نمیدانی، الکی حرف نزن. اصلا ما خودمان به خواصمان گفته بودیم سکوت کنند.

ما جوانان در این جنگ نرم، شما را حریف بودیم؛

لذا از خواصمان خواستیم خواباندن این فتنه را بسپارند به ما و خود استراحت کنند تا برای جنگ بعدی، با انرژی بیشتری به مصاف شما بیایند. اینها با ما هستند نه با شما. ما ۸ ماه شما را فریب دادیم و سرتان گول مالیدیم. اصلا من خودم از آقای ناطق خواسته بودم سکوت کند. من به آقای ناطق نوری گفتم؛ “اوباما عددی نیست، ما ستاره ها با این ماه پاره از پس ۲۵۰۰ ماهواره جاسوسی دشمن بر میآییم. شما اگر اجازه دهید این دفعه ما پای کار حضرت ماه باشیم؛ اگر موفق شدیم که هیچ و اگر پیروز نشدیم، شما هم بیا و علیه دشمن نطق کن”، که چون پیروزی نصیب ما شد لذا نیازی به اعلام موضع آقای ناطق نبود. آقای اوباما! اینجای نقشه ما را نخوانده بودی. ما به تو یک دستی زدیم. یک وقت خیال نکنی آقای ناطق بریده است؛ خیال خامی است. اینهم که گاهی من در نوشته هایم از آقای ناطق انتقاد میکنم، برای رد گم کنی شما است؛ ما جوانان سپاه ایمان میخواستیم به شما گرای غلط بدهیم. قصه این است.

به “آقا محسن” ما خودمان گفته بودیم که برای گمراه کردن شما گاهی نامه های مشکوک بنویسد و ذهن شما را مشغول کند. ما چون در ۸ سال دفاع مقدس، مجاهدت های این فرمانده عزیزمان را دیده بودیم، از وی خواستیم این دفعه پشت صحنه باشد و ۸ ماه دفاع مقدس را بسپرد دست ما، که ایشان هم قبول کرد.

تو چقدر بدبختی آقای اوباما که فریب نقشه جمهوری اسلامی را خوردی.

اصلا ما، شما را ۸ ماه تمام سر کار گذاشته بودیم. حالا چرا راه دور برویم؛ همین آقای هاشمی. هنوز هم تنها افتخار ایشان سابقه ۵۰ سال دوستی اش با مولای ماست. آن نامه هم که ایشان نوشت برای این بود که محاسبات شما را بهم بریزد و الا ایشان کجا گفته که من عاشق آمریکا هستم. همیشه گفته؛ من عاشق خامنه ای هستم”. البته “چو عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها”، این بیت را هم “لسان الغیب” به خواهش ما برای فریب دادن شما سروده. فردوسی هم به تمنای ما این بیت را سروده؛ “اگر سر به سر تن به کشتن دهیم، از آن به که کشور به دشمن دهیم”. سعدی هم اگر گفته؛ “بنی آدم اعضای یک پیکرند، که در آفرینش ز یک گوهرند”، منظورش بنی آدم بود نه قاتلین کودکان فلسطینی. نه صاحبان گوآنتانامو.

شما اگر فرزندان آدم هستید چرا پس بویی از آدمیت نبرده اید؟ بنی آدم ما هستیم که حتی برای آقای کروبی هم دعا میکنیم تا هر چه زودتر سرطان بصیرتشان خوب شود و باز هم ستون پنجم جمهوری اسلامی شود در عمق فضای سایبر. ببین آقای اوباما! اشتباه نکن و وسط دعوای درون خانوادگی ما نرخ تعیین نکن. مثلا خود من یک بار در قالب یک طنز نوشتم؛ آقای لاریجانی “پرسه در مه” میزند. اولا ما چند تا لاریجانی داریم. من مخصوصا مشخص نکردم که منظورم کدامیک از اخوان لاریجانی است که شما را گیج کنم. وانگهی، اینکه حالا طوری نیست؛ ما با پول خودمان برای آقای لاریجانی یک چراغ مه شکن میخریم! یا مثلا انتقاد من از آقای قالیباف. این هم برای فریب دادن شما بود و الا ما با کارهای خدماتی شهرداری هیچ مشکلی نداریم. ما شهرداری داریم که از تابستان به فکر زمستان شهروندان است و هنوز پاییز نشده، سایتهای برف روبی درست میکند و کلی شن و ماسه تهیه میکند. مدیران جمهوری اسلامی همه همینطور هستند و ماهها قبل از آمدن برف به فکر خدمتند. شما بجای حساب کردن، روی دعوای ما با شهردار تهران بهتر است به فکر شهردار تگزاس باشی که بیشتر از این سوتی اخلاقی ندهد. از قالیباف هم راستش خود ما خواسته بودیم که در ۸ ماه دفاع مقدس گاهی برای به اشتباه کشاندن محاسبات دشمن یک طوری وانمود کند که انگار برای شهرداری “تونل توحید” از “تنگه احد” مهمتر است و الا لازم باشد ایشان هنوز هم همان فرمانده دوران ۸ سال دفاع مقدس است. شما اشتباه فکر نکنید.

ما در حفظ نیروهای انقلاب بسیار حریصیم.

این را ما از مولایمان خامنه ای یاد گرفته ایم. خامنه ای برای ما حکم پدر را ندارد، عین پدر است. خامنه ای پدر همه فرزندان انقلاب است با هر سلیقه ای. سایه ولایت بالای سر همه فرزندان انقلاب است ولو فرزندان ناخلف. رویشها بجای خود عالی است اما مولای ما حتی المقدور دوست ندارد احدی از کشتی انقلاب ریزش کند. راز صبر خامنه ای بر اشتباهات سران فتنه به دلسوزی ایشان بر میگردد نسبت به همه فرزندان انقلاب، بلا استثنا. موسوی و خاتمی کاش میدانستند دلسوز واقعیشان کیست؟ خامنه ای چشم دیدن حتی یک ریزش را هم ندارد اما چه کند از ناخلفی پسر نوح که با بدان مینشیند و فرق دوست و دشمن را تشخیص نمیدهد.

آقای اوباما! اگر میخواهی بدانی ما چقدر ولایت فقیه را دوست داریم، وصیت نامه پدرانمان را بخوان. شما این همه در عراق و افغانستان تلفات دادید، اگر مردید وصیتنامه کشته هایتان را رو کنید. “سیندی شیهان” مادر یکی از هزاران نفله شما در جریان جنگ طلبیهای دائمی شماست ولی معتقد است بچه اش برای هیچ و پوچ به هلاکت رسیده است اما من در نظام مقدس جمهوری اسلامی مادری میشناسم که پنج شهید در راه اسلام داده است و وقتی به دیدار خامنه ای میرود شرمنده است که دیگر فرزندی ندارد تا تقدیم ماه کند. شرمنده است از روی ام البنین.

آری، ما نقشه کشیده بودیم برای شما. جمهوری اسلامی نظام مظلومی است اما همین که به آمریکا و اسرائیل میرسد اتفاقا فوق العاده زیرک و با هوش است و با حساب و کتاب جلو میرود. یکی از ترفندهای جمهوری اسلامی این است که همه مهره های خود را رو نمیکند. راز خانه نشینی برخی خواص نظام ما این بود. جمهوری اسلامی همیشه تعدادی از عناصر خود را مینشاند روی نیمکت ذخیره و اگر لازم شد آنها را به میدان میفرستد. در ۸ ماه جنگ نرم اما لازم نشد که از این نیروهای ذخیره استفاده کند. یعنی ببخشید آقای اوباما! شما آنقدر برای ما حریف مقتدری نبودید که ما مثلا آقای ناطق نوری را هم به میدان بیاوریم. شما از پس عوام ما بر نمیآیی، وای به حال آن روزی که ما با خواص خود به میدان بیاییم. آقای اوباما! شما از پس بچه بسیجیهای جنوب شهری بر نمیآیی، وای به حال خواصی که در شمال شهر سکنی گزیده اند. بترس از روزی که ما با خواص خود به جنگ شما بیاییم. خواص ما تجربه دارند که ما نداریم. سابقه دارند که ما نداریم. با امام در پاریس بودند که ما نبودیم. با امام در هواپیما بودند که ما نبودیم. با امام در پلکان بودند که ما نبودیم. با امام در حال “عبور از بحران” بودند که ما نبودیم. تازه اینها آقا زاده هم دارند. پول هم دارند. رسانه هم دارند. نفوذ هم دارند که ما هیچ کدامش را نداریم و انشاءالله خواص ما از این داراییهای خود در جهت اعتلای نام جمهوری اسلامی استفاده میکنند. پس بترس از آن روزی که ما با ذخیره های طلایی خود به میدان جنگ با شما بیاییم. آن روز گلی می زنیم به دروازه تان زیباتر از گل حمید استیلی. خوش بو تر از گل پرپر شده شهید حسین غلام کبیری.

آن روز ما تیم شما را سوراخ سوراخ میکنیم. این ۸ ماه اگر چه برای شما خیلی مهم بود ولی برای ما دست گرمی بود. شما در جنگ بودید و ما در مانور. ما با نیروهای اصلی خود به میدان نیامده بودیم. شما آنقدر تیمتان ضعیف بود که مربی تیم ما بهتر آن دید به جای تیم اصلی با تیم “ب” به نبرد شما بیاید. آقای اوباما! مگر “نه دی” اکثرا جوانان و نوجوانان نبودند که به صحنه آمدند؟ شما با همه قوا با همه ۲۵۰۰ ماهواره جاسوسیتان با همه باد و بروتتان با همه داراییتان با همه سایتهایتان آمدید ولی ما با تیم نوجوانانمان آمدیم و شما را هم بردیم. با چی؟ نه با سیستم “چهار چهار دو”، با سلاح ایمان و البته با ساندیس. با نی ساندیس. ما آنقدر جمهوری اسلامی را دوست داریم که یک روز اگر ساندیس نظاممان را نخوریم از تشنگی میمیریم. ما آنقدر جمهوری اسلامی را دوست داریم که از هنرمندان متعهد برآمده از نظام تقاضا کردیم این ۸ ماه قلم و دوربین را به دست ما بدهند و هنرنمایی ما را ویرایش کنند. ما “نوهنرمندان متعهد” از سید مهدی شجاعی عزیز از مجید مجیدی از ابراهیم حاتمی کیا و از دیگرانی که معلم ما بوده اند خواهش کردیم برای متوهم کردن دشمن سکوت اختیار کنند و اجازه دهند ما که شاگردانشان هستیم با اهرم هنر به مصاف شب پرستان برویم.

من یک سطر “کشتی پهلو گرفته” را یک کلمه این کتاب را با کل آثار نویسنده های غربی عوض نمیکنم. “من او” هر چه باشد، “من ما”ست نه “من شما”. ناز کند؛ عیبی ندارد ما نازش را میخریم. امیرخانی تنها راضی به “رضا”ی شهدای جمهوری اسلامی است؛ نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد و در جشنواره شهید حبیب غنی پور نشان داد قدر شهدای وطن را می داند.

ما حریصیم در حفظ هنرمندان برخاسته از انقلاب.

در حفظ همه شان. من یک قطره از “باران” مجیدی عزیز را به کل اقیانوس کبیر نمیفروشم. من مفتخرم که کل دیالوگ شاهکار سینمای ایران، “آژانس شیشه ای” را حفظ هستم. ما ناز این “بلبل عاشق” را میخریم تا فقط برای شقایقها بخواند. ما در حفظ این بازوهای هنری اتفاقا بسیار خسیسیم و اصلا سخاوت نداریم که آنها را از دست بدهیم. ما حالا دو تا انتقاد از بزرگترهای خود در عرصه هنر میکنیم، این برای گمراه کردن دشمن اصلی است که خیال کند بین ما دعواست و نقشه اش را بر اساس این دعوا تنظیم کند و آخر سر در “نه دی” متوجه شود کور خوانده است.

مدافعان اصلی سرمایه های متعهد برخاسته از انقلاب اسلامی اتفاقا خود ما هستیم. گاهی هم اگر نقدی میکنیم فقط از این روست؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا ظرف مرا بشکست لیلی”. آقای اوباما! ما اتفاقا به عشق حکومت، میآییم راهپیمایی حکومتی. با چه وسیله ای میآییم؟ با اتوبوس. با کدام اتوبوس؟ با همان اتوبوسی که پدرم را به جبهه برد. کی؟ روز چهارشنبه و هر روز دیگری که لازم باشد. برای انقلاب ما هر روزی “نه دی” است و هر مکانی “خیابان انقلاب” است. آقای اوباما! ما نه تنها با اتوبوس به راهپیمایی حکومتی میآییم، بلکه موقع برگشتن از راهپیمایی هم با همین اتوبوس بر میگردیم خانه. کدام خانه؟ یک خانه حکومتی. نامش چیست؟ “بیت رهبری”. ما خانه مان هم حکومتی است. کدام حکومت؟ جمهوری اسلامی. رهبرش کیست؟ خامنه ای. حضرت آیت الله العظمی خامنه ای.

مهتاب با همه عظمتش، تنها گوشه ای از نور چشم ماه ما را دارد. نه، ما دیگر بزرگ شده ایم و به جای دیدن تصویر ولی فقیه در ماه، مولایمان  را عین “ماه” میدانیم و او را “حضرت ماه” خطاب میکنیم و مگر جز این است که ماه، روشنایی بخش شبهای بی خورشید است؟

اگر جز این است که ماه، تسلی بخش دل داغدار ستاره ها در فراق خورشید است، پس شک مکنید که خامنه ای نائب بر حق امام زمان ارواحنافداه است.

زلزله ظهور اگر فردا روزی قرار باشد حادث شود و لرزه بر اندام “کسرای سفید” بیاندازد، خبر در پیش بودن این زلزله را اول به مولایمان میدهند. شما لطفا غیب گویی نکنید! آقای اوباما! بزرگترین مشکل شما این است که نمیدانید ما رهبرمان را چقدر دوست داریم. ما آرای پراکنده پای نامزدهای مختلف نیستیم.

ما ستاره های بیشمار پشت سر ماه هستیم. فداییان خامنه ای هستیم.

این همه لشکر حتی اگر به عشق ساندیس هم آمده باشد باز از این روست که این ساندیسها در نظام مقدس جمهوری اسلامی تولید میشود که رهبرش خامنه ای است. آری، ما به عشق ساندیس جمهوری اسلامی، خودش را نوش جان میکنیم و “نی” اش را فرو میکنیم در چشم بدخواهان خامنه ای. پس بگذار این همه لشکر به عشق ساندیس نظامی آمده باشد که رهبرش خامنه ای است. نتیجه یکی است. ما به عشق هر آنچه نسبتی با این نظام داشته باشد غوغا میکنیم. ساندیس خوردن از ما، سادیسم گرفتن از شما.

ما اما به “عشق رهبر” غوغا نمیکنیم، قیامت میکنیم.

“نه دی” چون به عشق ساندیس بود، غوغا بود. قیامت میخواهید ببینید، صبر کنید خامنه ای حکم جهادمان دهد. این همه لشکر به عشق ساندیس میآید، آمریکا و اسراییل غلاف میکنند، وای به آنروز که این همه لشکر به عشق رهبر بیرون بیاید. آقای اوباما! “وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد، ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد”، شعار نیست. ما این را در عمل نشانتان دادیم. باز هم اگر دلتان میخواهد نشانتان بدهیم ما آماده ایم. شما با ارتش دنیا آمدید و رهبر ما این مربی ما، شما را عددی ندانست و تیم جوانانش را به میدان فرستاد و بی نیاز از فرستادن ذخیره ها به میدان نبرد، تیم بزرگسالان شما را شکست داد. مگر نگفتید این دفعه ما با تمام توان آمده ایم تا کار جمهوری اسلامی را یک سره کنیم؟

زرشک! شما اگر جنگ نرم را نباختید پس چرا گفتید دلارهایمان را الکی حرام این فتنه گران کردیم؟ پس چرا این روزها به یاوه گفتن افتاده اید؟ اصلا یک سئوال؛ آقای اوباما! شما میدانی “عباس” کیست که ما را تهدید به حمله میکنی؟ آدم بودی، برایت یک دوره کلاس “عباس شناسی” میگذاشتم تا بدانی با چه یلی چه پهلوانی چه علمداری چه ذخر الحسینی طرفی. عباس کسی است که همه ارتش تو را با یک گوشه چشم شکار میکند. عاشورای سال هشتاد و اشک، ارتش شما را عباس شکار کرد، فقط با یک نگاه. این عباس نگهدار ماست. پشت و پناه انقلاب ماست. حریفش میشوید، بسم الله! اما من به شما توصیه میکنم حماقت نکنید. عباس کار دستتان میدهد. آقای اوباما! بدبختی شما این است که همین عباس نگهدار خامنه ای است. حافظ ماه بنی انقلاب، قمر بنی هاشم علیه السلام است. من الان مانده ام از هزار کرشمه عباس کدامش را بگویم. با خصم بیشعور نمیتوان حرف از دلبری زد. روضه عباس را فقط برای دوست باید خواند؛ بهتر است دشمن را وانهیم و در نهانخانه دل سنگ دلبر را به سینه بزنیم. این آخرین سطور کتاب “نه ده” است؛ بهتر است “زیارت عباس” را بخوانیم: “السلام علیک ایها العبد الصالح. المطیع لله و لرسوله و لامیر المومنین و الحسن و الحسین …”. اما عباس را باید از مادرش “ام البنین” شناخت؛ “یا من رای العباس کر علی جماهیر النقد/ و راه من ابناء حیدر کل لیث ذی لبد/ انبئت ان ابنی اصیب براسه مقطوع ید/ ویلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد/ لو کان سیفک فی یدیک لما دنی منه احد”.

اصلا بهتر است برخیزیم و برای عباس سینه بزنیم. “ای اهل حرم، میر و علمدار نیامد…”. میدانید چرا؟… آخر هوا دیگر کاملا تاریک شده بود؛ شب بود و سکوت بود و ماه بود و ستاره ها و بهشت زهرا. و جانباز قطع نخاعی چشم بر نمیگرفت از مزار شهید گمنام که روی قبرش فقط چند کلمه نوشته شده بود؛ “شهید گمنام. فرزند روح الله”.

صدایی آمد. ویلچر را حرکت داد به سمت صدا. دید شهدای “قطعه ۲۶″ نشسته اند در بهشت و دارند روضه مادری را میخوانند که به “حسنین” شیر داد اما روی مزار بینشانش فقط یک کلمه نوشته شده است؛ “مادر عباس”.

*****

  • به قلم وزین استاد حسین قدیانی